کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
کام جو پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
monogamous
تککام
واژههای مصوّب فرهنگستان
[زیستشناسی] مربوط به تککامی و تکهمسری متـ . تکهمسر
-
heterophile
دگرجنسکام
واژههای مصوّب فرهنگستان
[روانشناسی] فردی که جنس مخالف را برای رابطه و فعالیت جنسی ترجیح میدهد
-
فراخ کام
فرهنگ فارسی معین
( ~ .) (ص مر.) 1 - خوشحال . 2 - توانگر، ثروتمند.
-
کام گرفتن
فرهنگ فارسی معین
(گِ رِ تَ) (مص ل .) کامیاب شدن .
-
کام بخش
فرهنگ فارسی معین
(بَ) (ص فا.) دهندة آرزو.
-
کام وریژ
فرهنگ فارسی معین
(مُ) (اِمر.) = ریژوکام . ریژکام : 1 - مراد و مقصود. 2 - هوی و هوس . 3 - کام .
-
سافری کام
لغتنامه دهخدا
سافری کام . (اِخ ) (نهر...)شعبه ای از نهر سغد در کنار بخارا که از نهر شهر گرفته میشد و روستاهای چند را سیراب میکرد تا آنکه به وردانه میرسید و آن را نیز مشروب میکرد. (شرح احوال واشعار رودکی نفیسی ص 110). رجوع به شاپورکام شود.
-
شیرین کام
لغتنامه دهخدا
شیرین کام . (ص مرکب ) که کام شیرین دارد. که دهان شیرین دارد. شیرین دهن . || کنایه از شاد و خوشوقت و موفق و پیروز: شیرین کام باشی . (از یادداشت مؤلف ).
-
سیه کام
لغتنامه دهخدا
سیه کام . [ ی َه ْ ] (ص مرکب ) بدبخت و نامراد. (غیاث اللغات ) (آنندراج ).
-
شاد کام
لغتنامه دهخدا
شاد کام . (اِخ ) قریه ای است هفت فرسنگ بیشتر شمالی اسپاس . (فارسنامه ٔ ناصری گفتار دوم ص 220).
-
شاد کام
لغتنامه دهخدا
شادکام . (اِخ ) (رودخانه ٔ...) سرحد چهاردانگه . آبش شیرین و گوارا. از چشمه یرگهدگی برخاسته وارد رودخانه ٔ شادکام شده بمسافت هفده هجده فرسخ به دریاچه ٔ کافتر فروریزد. (فارسنامه ٔ ناصری گفتار دوم ص 327).
-
ارته کام
لغتنامه دهخدا
ارته کام . [ اَ ت َ ] (اِخ ) ارته کاما. دختر ارته باذ (معاصر اُخُس و داریوش سوم ). وی بقول آرّیان زن بطلمیوس ساموفیلاکس شد. (ایران باستان ص 1883 و 2018 و 2019).
-
بی کام
لغتنامه دهخدا
بی کام . (ص مرکب ) (از: بی + کام ) ناکام . محروم . (ناظم الاطباء). بی مراد : بشش ماه بستدبشش بازدادبدرویش بی کام و مرد نژاد. فردوسی .فرود سیاوخش بی کام و نام چو شد زین جهان نارسیده بکام . فردوسی .بدان شهر دختر فراوان بدی که بی کام جوینده ٔ نان بدی . ...
-
تشنه کام
لغتنامه دهخدا
تشنه کام . [ ت ِ ن َ / ن ِ ] (ص مرکب ) کسی که کام وی ازتشنگی خشک شده باشد. (ناظم الاطباء). سخت تشنه . تشنه لب . || آرزومند. خواهان چیزی : ز فیض باده جوش گل بباد است چراغان تشنه کام یک چراغ است .محمد زمان راسخ (از آنندراج ).
-
خشک کام
لغتنامه دهخدا
خشک کام . [ خ ُ ] (ص مرکب ) آب دهان خشک شده ، کنایه از تشنه . (یادداشت بخط مؤلف ).