کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
کامیدن پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
کامیدن
لغتنامه دهخدا
کامیدن . [ دَ ] (مص ) خواستن و آرزو کردن . (ناظم الاطباء). خواهش نمودن . (آنندراج ). || رغبت داشتن . (ناظم الاطباء) : چو شاهی به کامی بکاهد روان خرد گردد اندر میان ناتوان .فردوسی .
-
جستوجو در متن
-
کیمونستن
لغتنامه دهخدا
کیمونستن . [ ن ِ ت َ ] (هزوارش ، مص ) به لغت زند و پازند به معنی خواستن و طلبیدن باشد. (برهان ) (آنندراج ). به لغت زند و پازند، خواستن و طلبیدن و پرسیدن . (ناظم الاطباء). هزوارش : کیمنستن ، کمنیستن ، نستن (خواستن ). ظاهراً مصحف کامستن پهلوی = کامیدن ...
-
کامش
لغتنامه دهخدا
کامش . [ م ِ ] (اِمص ) اسم مصدر از کامیدن . بکام بودن . در عیش و ناز و تنعم بسر بردن : نه دل بگرفت رامین را ز رامش نه ویسه سیرگشت از ناز و کامش . (ویس و رامین ).ز داد او همه مردم بکامش نشسته روز و شب با عیش و رامش .(ویس و رامین ).