کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
کامششناس پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
musicologist
موسیقیشناس
واژههای مصوّب فرهنگستان
[موسیقی] فردی که ویژگیهای انواع موسیقی را تجزیه و تحلیل کند و به بررسی سوابق آنها بپردازد
-
نعمت شناس
لغتنامه دهخدا
نعمت شناس . [ ن ِ م َ ش ِ ] (نف مرکب ) شاکر نعمت . که حق نعمت و انعام دیگران بشناسد و شکر نعمت بگزارد. حق شناس . نمک شناس . مقابل ناسپاس و نمک نشناس : که می برد به خداوند منعم محسن پیام بنده ٔ نعمت شناس شکرگزار.سعدی .
-
نمک شناس
لغتنامه دهخدا
نمک شناس . [ ن َ م َ ش ِ ] (نف مرکب ) آنکه حق نمک بشناسد. مقابل حق نمک ناشناس . (آنندراج ). باوفا. وفادار. سپاس گزار. (ناظم الاطباء). کسی که حق نان و نمکی که خورده ادا کند. حق شناس . (فرهنگ فارسی معین ).- امثال :سگ نمک شناس به از آدمی ناسپاس .
-
نکته شناس
لغتنامه دهخدا
نکته شناس . [ ن ُ ت َ / ت ِ ش ِ ] (نف مرکب ) نکته دان . زیرک و بافراست و بابصیرت در سخن . (ناظم الاطباء). || آنکه امور نیک و بد را تشخیص دهد. (فرهنگ فارسی معین ).
-
نیکی شناس
لغتنامه دهخدا
نیکی شناس . [ ش ِ ] (نف مرکب ) شاکر. شکور.مقابل ناسپاس و کفور. (یادداشت مؤلف ) : جهاندار با فرّ و نیکی شناس که از تاج دارد ز یزدان سپاس . دقیقی .دگر دیو بی دانش و ناسپاس نباشد خردمند نیکی شناس . فردوسی .به جای کسی نیست ما را سپاس اگر چند هستیم نیکی ...
-
ستاره شناس
لغتنامه دهخدا
ستاره شناس . [ س ِ رَ / رِ ش ِ ](نف مرکب ) ستاره شمر است که منجم باشد. (برهان ). منجم . (آنندراج ). (ناظم الاطباء). اخترشناس : ستاره شناسی گرانمایه بودابا او بدانش کرا پایه بود. دقیقی .نشستند گرد اندرش موبدان ستاره شناسان و هم بخردان . فردوسی .مرا گف...
-
زمین شناس
لغتنامه دهخدا
زمین شناس . [ زَ ش ِ ] (نف مرکب ) زمین شناسنده . عالم به احوال قسمتهای مختلف کره ٔ زمین . شخصی که در مورد ساختمان بخش های زمین تحقیقاتی دارد. (فرهنگ فارسی معین ). رجوع به ماده ٔ بعد شود.
-
فراست شناس
لغتنامه دهخدا
فراست شناس . [ ف ِ س َ ش ِ ] (نف مرکب ) قیافه شناس . (آنندراج ) (غیاث ). و قیافه علمی است که بدان از صورت ، سیرت شناخته میشود. (غیاث ) : فرستاده ام سوی هر کشوری فراست شناسی و صورتگری . نظامی .بد و نیک هر صورتی از قیاس شناسم که هستم فراست شناس . نظامی...
-
غریب شناس
لغتنامه دهخدا
غریب شناس . [ غ َ ش ِ ] (نف مرکب ) آنکه غریب را شناسد. رجوع به غریب شمار و حاشیه ٔ 2 همین صفحه شود.
-
وقت شناس
لغتنامه دهخدا
وقت شناس . [ وَ ش ِ ] (نف مرکب ) وقت شناسنده . موقع شناس . (یادداشت مرحوم دهخدا). کسی که زمان و موقع هر کاری را می شناسد. مقابل وقت ناشناس و وقت نشناس : به سمع خواجه رسان ای ندیم وقت شناس به خلوتی که در او اجنبی صبا باشد. حافظ. || عالم به علم ساعات و...
-
وظیفه شناس
لغتنامه دهخدا
وظیفه شناس . [ وَ ف َ / ف ِ ش ِ ] (نف مرکب ) کسی که کار و شغل خود را میداند و به انجام دادن وظیفه ٔ خود اهتمام میورزد. آشنا به تکالیف .
-
آب شناس
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت) 'ābšenās ۱. (فیزیک) کسی که محل آبهای زیرزمینی را میشناسد و میداند کدام نقطه آب دارد و برای حفر قنات یا کندن چاه مناسب است.۲. [قدیمی] کسی که بر بالای کشتی میرفته و گردابها و حرکت موجهای دریا را خبر میداده و راهنمای کشتی بوده.۳. ک...
-
یکه شناس
لغتنامه دهخدا
یکه شناس . [ ی َک ْ ک َ / ک ِ / ی ِک ْ ک َ / ک ِ ش ِ ] (نف مرکب ) اسب که جز به رائض یا صاحب خود پشت ندهد. (یادداشت مؤلف ). || که جز به فرد معین متوجه و نگران نباشد.
-
انگل شناس
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت فاعلی) 'angalšenās کسی که انگلها را میشناسد و دربارۀ موجودات آنها مطالعه و بررسی میکند.
-
ایران شناس
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت فاعلی) 'irānšenās دانشمند و نویسندهای (معمولاً غیر ایرانی) که در مورد اوضاع جغرافیایی، تاریخی، فرهنگی، و اجتماعی ایران اطلاعات کامل داشته باشد.