کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
کامروا پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
کامروا
/kāmravā/
معنی
کسی که به مراد و مقصود خود رسیده؛ کسی که به کام دل زندگی کند؛ کامیاب؛ خوشبخت.
فرهنگ فارسی عمید
مترادف و متضاد
بختیار، شادکام، کامجو، کامران، کامکار، کامیاب، موفق ≠ ناکام، نامراد
دیکشنری
successful
-
جستوجوی دقیق
-
کامروا
لغتنامه دهخدا
کامروا. [ رَ ] (ص مرکب ) کسی که هرچه بخواهد برایش مهیا شود. (فرهنگ نظام ). مقابل کام کش . (از آنندراج ). برخورنده و متمتع. (ناظم الاطباء). کامیاب . کامران . نیکبخت . پیروز : خجسته بادت و فرخنده و مبارک بادنواز و خلعت و تشریف شاه کامروا. ؟خدایگان جهان...
-
کامروا
فرهنگ نامها
(تلفظ: kāmravā) (به مجاز) آن که به آرزو و خواستش رسیده است ، موفق .
-
کامروا
واژگان مترادف و متضاد
بختیار، شادکام، کامجو، کامران، کامکار، کامیاب، موفق ≠ ناکام، نامراد
-
کامروا
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت) [مجاز] kāmravā کسی که به مراد و مقصود خود رسیده؛ کسی که به کام دل زندگی کند؛ کامیاب؛ خوشبخت.
-
کامروا
فرهنگ فارسی معین
(رَ) (ص مر.) برخوردار، متمتع .
-
واژههای مشابه
-
کامروا شدن
لغتنامه دهخدا
کامروا شدن . [ رَ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) پیروز گشتن . متمتع شدن . برخوردار گردیدن . و رجوع به کامروا و کامروا گشتن شود.
-
کامروا کردن
لغتنامه دهخدا
کامروا کردن . [ رَ ک َ دَ ] (مص مرکب ) بهره مند و برخوردار کردن . پیروز و چیره ساختن . رجوع به کامروا و کامروا شدن و کامروا گشتن شود.
-
کامروا گشتن
لغتنامه دهخدا
کامروا گشتن . [ رَ گ َ ت َ ] (مص مرکب ) کامروا شدن .برخوردار شدن . متمتع گشتن . بهره یافتن : من اگر کامروا گشتم و خوشدل چه عجب مستحق بودم و اینها بزکاتم دادند. حافظ.رجوع به کامروا و کامروا شدن شود.- کامروا گشتن بر کاری ؛ غلبه یافتن . پیروز گشتن . چی...
-
جستوجو در متن
-
ناکامروا
لغتنامه دهخدا
ناکامروا. [ رَ ] (ص مرکب ) مقابل کامروا. آنکه کامروا نیست . ناکام . رجوع به کامروا شود.
-
کامنوش
فرهنگ نامها
خوشبخت و کامروا
-
کامیار
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [قدیمی، مجاز] kāmyār کامیاب؛ کامروا.
-
مجدود
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی] [قدیمی] majdud بختیار؛ کامروا.
-
مقضی المرام
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی] [قدیمی] maqziyyolmarām کامیاب؛ کامروا.