کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
کامران کردن پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
کامران کردن
لغتنامه دهخدا
کامران کردن . [ ک َ دَ ] (مص مرکب ) پیروز کردن . سعادتمند کردن . کامروا کردن . به آرزو رساندن : خسرو مشرق جلال الدین که کردذوالجلالش کامران مملکت . خاقانی .گفتم کیم دهان و لبت کامران کنندگفتا بچشم هر چه تو گویی چنان کنند.حافظ.
-
واژههای مشابه
-
کامران بودن
لغتنامه دهخدا
کامران بودن . [ دَ ] (مص مرکب ) کامروا و موفق بودن . پیروز و غالب بودن : که من بودم اندر جهان کامران مرا بود شمشیر و گرز گران . فردوسی .کامران باش و شادمانه بزی دشمنانت اسیر گرم و حزن . فرخی .تو کامران باش و دشمن توسرگشته و مستمند و بدکام . فرخی .جاو...
-
کامران شدن
لغتنامه دهخدا
کامران شدن . [ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) کامروا گشتن . به آرزو رسیدن . پیروز شدن : هر آنکس که شد کامران در جهان پرستش کنندش کهان و مهان . فردوسی .که با او به ایران برآویختی چو او کامران شد تو بگریختی . فردوسی .نگاه کن که در این خیمه ٔ چهار ستون چو خسروان ز...
-
کامران میرزا
لغتنامه دهخدا
کامران میرزا.(اِخ ) فرزند بابر شاه و برادر همایونشاه هندی . از طرف همایونشاه در سال 937 هَ .ق . والی کابل و قندهار و غزنین شد و در سال 956 هَ .ق . که قصد حجاز کرده بود در راه درگذشت . طبع شعر داشت و بیت زیر از اوست :چشم بر راه تو داریم شد ایامی چندوق...
-
کامران آباد
لغتنامه دهخدا
کامران آباد. (اِخ ) دهی از دهستان قهاب رستاق بخش صیدآباد شهرستان دامغان . واقع در 12هزارگزی جنوب خاوری صیدآباد و 4هزارگزی ایستگاه سرخده . ناحیه ای است واقع در جلگه معتدل دارای 75 تن سکنه میباشد فارسی زبانند از قنات مشروب میشود محصولاتش غلات ، حبوبات ...
-
جستوجو در متن
-
بازآزردن
لغتنامه دهخدا
بازآزردن . [ زُ دَ ] (مص مرکب ) کنایه از فایده ٔ خاطرخواه کردن باشد. (برهان ). || کامران کردن . خاطرنوازی کردن . (ناظم الاطباء).
-
نتاسیدن
لغتنامه دهخدا
نتاسیدن . [ ن ِ دَ ] (مص ) مصدر نتاس باشد بمعنی فراغت کردن و خوشحال بودن و عمر را به فراغت گذرانیدن . (برهان قاطع). خوبی . خوشی . به فراغت گذرانیدن . (انجمن آرا). خوشحال بودن . خرم بودن . کامران بودن . خشنود بودن . راضی بودن . فراغت داشتن . با فراغت ...
-
تبجیل
لغتنامه دهخدا
تبجیل . [ ت َ ] (ع مص ) بزرگ داشتن . (از تاج المصادر بیهقی ) (زوزنی ) (دهار) (اقرب الموارد) (قطر المحیط) (غیاث اللغات ) (آنندراج ) (فرهنگ نظام ). گرامی داشتن کسی را. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). عزت کردن و تعظیم کردن . (غیاث اللغات ) (آنندراج ). تع...
-
پژوهیدن
لغتنامه دهخدا
پژوهیدن . [ پ ِ / پ َ دَ ] (مص ) پژوهش کردن . جویا شدن . پی جوئی کردن . بازجوئی کردن . بازجستن دانستن را. جستجو کردن . فحص . تفحص . جس ّ. (تاج المصادر بیهقی ). تجسس . بحث . تحقیق . استفسار. تتبع. تفقد. تفتیش کردن . کاویدن زمین و سخن و جز آن . تنقیر :...
-
رانی
لغتنامه دهخدا
رانی . (حامص ) راندن . سوق دادن . روانه کردن . اما همیشه بصورت جزء دوم کلمه ٔ مرکب با کلمات مناسب ترکیب شود مانند: حکمرانی ، کشتیرانی ، کامرانی ، هوسرانی ، شهوترانی و غیره ؛ که عمل حکمران و کشتیران و... باشد.- اتوبوسرانی ؛ عمل اتوبوسران . راندن اتوب...
-
بجان
لغتنامه دهخدا
بجان . [ ب ِ ] (ق مرکب ) از جان . از ته دل . از صمیم دل . از دل و جان .- بجان زدن ؛ تا پای جان زدن . سخت دفاع کردن و کوشیدن .- بجان سوختن ؛ از ته دل سوختن . سخت سوختن : مگر باور نمیداری ز حق آن که می سوزی بجان از بهر یک نان . پوریای ولی . || از روی...
-
بچشم
لغتنامه دهخدا
بچشم . [ ب ِ چ َ ] (صوت ). روی چشم . برچشم . بالای چشم . کلمه ای که در جواب استعمال کنند یعنی با میل و رغبت اطاعت می کنم و چون به کسی گویند این کار را بکن در جواب می گوید بچشم یعنی اطاعت میکنم . (ناظم الاطباء). این کلمه را در وقت قبول کردن امری بر زب...
-
بکام
لغتنامه دهخدا
بکام . [ ب ِ ] (ص مرکب ) مقابل ناکام : بر تو موکلند بدین دام روز و شب بایدت باز داد بناکام یا بکام . ناصرخسرو.- بکام بودن ؛ حاصل بودن . بر مراد بودن : گل در بر و می در کف و معشوق بکامست سلطان جهانم بچنین روز غلامست . حافظ.- بکام حاسدان گشتن ؛ بمیل ...