کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
کامران پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
کامران
/kāmrān/
معنی
۱. عیاش؛ خوشگذران.
۲. خوشبخت؛ کامکار.
فرهنگ فارسی عمید
مترادف و متضاد
۱. خوشگذران، عیاش، کامجو
۲. کامروا، کامیاب
۳. خوشبخت، نیکبخت ≠ ناکام، نامراد
دیکشنری
successful
-
جستوجوی دقیق
-
کامران
لغتنامه دهخدا
کامران . (اِخ ) ... بن بابر. رجوع به کامران میرزا شود.
-
کامران
لغتنامه دهخدا
کامران . (اِخ ) افغان دهمین از خاندان درانی افغانستان در هرات . (یادداشت مؤلف ). (از 1235 تا 1255 هَ .ق .). (معجم الانساب ). و رجوع به طبقات سلاطین اسلام شود.
-
کامران
لغتنامه دهخدا
کامران . (اِخ ) دهی است از بخش گوران شهرستان شاه آباد واقع در 22هزارگزی شمال گهواره کنار راه فرعی تفنگچی به سنجابی ناحیه ای است کوهستانی سردسیر دارای 700 تن سکنه میباشد کردی و فارسی زبانند. از چشمه مشروب میشود محصولاتش غلات ، حبوبات ،صیفی ، لبنیات ، ...
-
کامران
لغتنامه دهخدا
کامران . (اِخ ) دهی است از دهستان میشه پاوه بخش کلیبر شهرستان اهر. واقع در پانزده هزارگزی باختر کلیبر و 155000 گزی شوسه ٔ اهر به کلیبر. ناحیه ای است کوهستانی معتدل دارای 32 تن سکنه میباشد. ترکی زبانند. از دو رشته چشمه مشروب میشود محصولاتش غلات و میوه...
-
کامران
لغتنامه دهخدا
کامران . (نف مرکب ) کسی که هرچه بخواهد برایش مهیا شود و کسی که در عشرت است . (فرهنگ نظام ). بهره مند و کامیاب در هر عزم و آرزویی . (ناظم الاطباء). سعادتمند پیروز و موفق . (ولف ) : که من بودم اندر جهان کامران مرا بود شمشیر و گرز گران . فردوسی .بجان تو...
-
کامران
فرهنگ نامها
(تلفظ: kāmrān) (در قدیم) (به مجاز) آن که در هر کاری موفق است ، موفق ؛ خجسته ، مبارک ، مسلط ، چیره؛ (در حالت قیدی) با کامروایی و موفقیت .
-
کامران
واژگان مترادف و متضاد
۱. خوشگذران، عیاش، کامجو ۲. کامروا، کامیاب ۳. خوشبخت، نیکبخت ≠ ناکام، نامراد
-
کامران
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [مجاز] kāmrān ۱. عیاش؛ خوشگذران.۲. خوشبخت؛ کامکار.
-
کامران
فرهنگ فارسی معین
(ص فا.) خوشگذران ، عیاش .
-
واژههای مشابه
-
کامران بودن
لغتنامه دهخدا
کامران بودن . [ دَ ] (مص مرکب ) کامروا و موفق بودن . پیروز و غالب بودن : که من بودم اندر جهان کامران مرا بود شمشیر و گرز گران . فردوسی .کامران باش و شادمانه بزی دشمنانت اسیر گرم و حزن . فرخی .تو کامران باش و دشمن توسرگشته و مستمند و بدکام . فرخی .جاو...
-
کامران شدن
لغتنامه دهخدا
کامران شدن . [ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) کامروا گشتن . به آرزو رسیدن . پیروز شدن : هر آنکس که شد کامران در جهان پرستش کنندش کهان و مهان . فردوسی .که با او به ایران برآویختی چو او کامران شد تو بگریختی . فردوسی .نگاه کن که در این خیمه ٔ چهار ستون چو خسروان ز...
-
کامران میرزا
لغتنامه دهخدا
کامران میرزا.(اِخ ) فرزند بابر شاه و برادر همایونشاه هندی . از طرف همایونشاه در سال 937 هَ .ق . والی کابل و قندهار و غزنین شد و در سال 956 هَ .ق . که قصد حجاز کرده بود در راه درگذشت . طبع شعر داشت و بیت زیر از اوست :چشم بر راه تو داریم شد ایامی چندوق...
-
کامران آباد
لغتنامه دهخدا
کامران آباد. (اِخ ) دهی از دهستان قهاب رستاق بخش صیدآباد شهرستان دامغان . واقع در 12هزارگزی جنوب خاوری صیدآباد و 4هزارگزی ایستگاه سرخده . ناحیه ای است واقع در جلگه معتدل دارای 75 تن سکنه میباشد فارسی زبانند از قنات مشروب میشود محصولاتش غلات ، حبوبات ...
-
کامران کردن
لغتنامه دهخدا
کامران کردن . [ ک َ دَ ] (مص مرکب ) پیروز کردن . سعادتمند کردن . کامروا کردن . به آرزو رساندن : خسرو مشرق جلال الدین که کردذوالجلالش کامران مملکت . خاقانی .گفتم کیم دهان و لبت کامران کنندگفتا بچشم هر چه تو گویی چنان کنند.حافظ.