کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
کالیده موی پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
کالیده موی
لغتنامه دهخدا
کالیده موی . [ دَ / دِ ] (ص مرکب ) شَعَث .اشعث . شعثاء. آشفته و ژولیده موی : رسول علیه السلام اشعث و اغبر و کالیده موی و گردناک ... (تفسیرابوالفتوح رازی ج 2 ص 191). رسول صلوات اﷲ علیه چنین کالیده موی گردزده می آید و ما جامه ها درپوشیم . (تفسیر ابوالف...
-
جستوجو در متن
-
آشفته موی
لغتنامه دهخدا
آشفته موی . [ ش ُ ت َ / ت ِ ] (ص مرکب ) کالیده موی . ژولیده موی . اشعث . شَعثاء.
-
اشعینان
لغتنامه دهخدا
اشعینان . [ اِ ] (ع مص ) ژولیده و پریشان شدن موی . (منتهی الارب ). کالیده شدن موی . (تاج المصادر بیهقی ).
-
شعث
لغتنامه دهخدا
شعث . [ ش َ ع ِ ] (ع ص ) شعر شعث ؛ موی ژولیده . (ناظم الاطباء). کالیده موی پریشان . (دهار). ژولیده موی . پراکنده موی . اشعث . (یادداشت مؤلف ). ژولیده موی . (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). || مرد چرکین . (ناظم الاطباء). || رجل شعث الرأس ؛ مرد ژولی...
-
ژولیدن
لغتنامه دهخدا
ژولیدن . [ دَ] (مص ) تند و درهم شدن و آن را جولیدن گویند. (جهانگیری ). درهم شدن و درهم رفتن و پریشان گردیدن . (برهان ). مختلط و مشوش گشتن . آشفته شدن . کالیدن . درهم کشیدن . درهم و پریشان شدن عموماً و پریشان شدن موی خصوصاً. (رشیدی ). کالیده و پریشان ...
-
سرکه بر روی مالیده
لغتنامه دهخدا
سرکه بر روی مالیده . [ س ِ ک َ / ک ِ ب َ دَ / دِ ] (ن مف مرکب ) ترشرو : از آن خفرقی موی کالیده ای بدان سرکه بر روی مالیده ای .سعدی .
-
خفرق
لغتنامه دهخدا
خفرق . [ خ َ رَ ] (ص ) دشنامی است مر فارسیان را یعنی سست رگ و بی غیرت و زشت روی و بدخوی . (ناظم الاطباء) (از آنندراج ) : ازین خفرقی موی کالیده ای بدی سرکه بر روی مالیده ای .سعدی (بوستان ).
-
ژولیده
لغتنامه دهخدا
ژولیده . [ دَ / دِ ] (ن مف / نف ) درهم رفته . درهم شده . آمیخته . به دست مالیده . پریشان . و این معنی را بیشتر در زلف و کاکل استعمال کنند. (برهان ). خلاف خوارکرده (در موی ). گوریده . آشفته . بهم شوریده . کالیده : جغبوت ؛سخت ژولیده (در موی ). هدمل ؛ ب...
-
گردناک
لغتنامه دهخدا
گردناک . [گ َ ] (ص مرکب ) پرگرد. مُغَبَّر. اَغبَر : جهان کرد ز آشوب خود گردناک ز بهر چه از بهر یک مشت خاک . نظامی .تو نیز ای به خاکی شده گردناک بده وام و بیرون جه از گرد و خاک . نظامی .همان قسمت چارمین هست خاک ز سرکوب گردش شده گردناک . نظامی .مردی بو...
-
خف
لغتنامه دهخدا
خف .[ خ َ / خ ُ ] (اِ) نوعی از آتشگیر است و آن گیاهی باشد نرم که زود آتش از چخماق در آن افتد و آنرا بعربی مرخ گویند. (از برهان قاطع) (از آنندراج ) (انجمن آرای ناصری ). || رکو و پنبه ٔ سوخته را گویندکه بجهت آتشگیره مهیا سازند. (برهان قاطع) (از آنندراج...
-
آشفته
لغتنامه دهخدا
آشفته . [ ش ُ ت َ / ت ِ ] (ن مف / نف ) خشمگین . بخشم آمده . مقابل آهسته : گهی آرمده و گه آرغده گهی آشفته و گه آهسته . رودکی .میغ چون ترکی آشفته که تیر اندازدبرق تیر است مر اورا مگر و رخش کمان . فرالاوی .بگفت آنچه خاقان بدو گفته بودکه از کین آن کشته آ...
-
از این
لغتنامه دهخدا
از این . [ اَ ] (حرف اضافه + صفت / ضمیر) من هذا. || مثل . مانند: و ازآن امیرالمؤمنین هم از این معانی بود. (تاریخ بیهقی ). || (ص مرکب ) ازین . زین . برای اشاره ٔ وصف جنسی بکاراست و غالباً پس از اسم یا صفت یاء نکره می آورند به معنی از این قبیل ، از ای...
-
صفت
لغتنامه دهخدا
صفت . [ ص ِ ف َ ] (ع مص ) در عربی بصورت «صفة» و در فارسی «صفت » نویسند. چگونگی کسی گفتن و آن مشتق از وصف است . (مقدمه ٔ لغت میر سید شریف ). بیان کردن حال و علامت و نشان چیزی . (غیاث اللغات ). بیان حال . (منتهی الارب ). ستودن : در صفتت گنگ فرومانده ای...
-
و
لغتنامه دهخدا
و. (حرف ) حرف بیست و ششم از حروف هجاء عرب و سی ام از الفبای فارسی و ششم از الفبای ابجدی و نام آن «واو» است و در حساب جُمّل آن را به شش دارند. در تجوید واو از حروف مصمته است . رجوع به مصمته شود. و نیز از حروف یرملون محسوب است . رجوع به یرملون شود. و ن...