کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
کالیجار پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
کالیجار
/kālijār/
معنی
=کَلنجار
فرهنگ فارسی عمید
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
کالیجار
لغتنامه دهخدا
کالیجار. (اِ مرکب ) زبان گیلانی است و مشتق از کلمه ٔ پهلوی کاریچار، و صورت آن در فارسی امروز کارزار است . (عقدالعلی چ 1311 حاشیه ٔ 6 ص 68). رجوع به کارزار در همین لغت نامه شود.
-
کالیجار
لغتنامه دهخدا
کالیجار. (اِخ ) صورت مخففی ازنام ابوکالیجار حاکم دیلمی فارس و کرمان . در بعض کتب تاریخ کالیجار بصورت کالنجار، و ابوکالیجار بصورت ابوکالنجار نیز ضبط شده است . بروایت ابن اثیر ابوکالیجار در سال 418 هَ .ق . به جنگ ابوالفوارس حاکم کرمان رفت ولی شکست خورد...
-
کالیجار
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [قدیمی] kālijār =کَلنجار
-
جستوجو در متن
-
کالجار
لغتنامه دهخدا
کالجار. (اِ مرکب ) به لغت گیلان بمعنی کارزار است . (برهان ). چه «لام » به «را» تبدیل شود و «جیم » به «زا». (از آنندراج ). جنگ و جدال . (از برهان ) (ناظم الاطباء).کارزار. کالیجار. رجوع به کالیجار به کارزار شود.
-
کالجار
لغتنامه دهخدا
کالجار. (اِ مرکب ) مزرعه ٔ برنج . (از برهان ) (جهانگیری ) (ناظم الاطباء). مزرعی که در آن شلتوک کارند. (آنندراج ). کالیجار. رجوع به شالی زار در همین لغت نامه شود.
-
کالنجار
لغتنامه دهخدا
کالنجار. [ ل َ ] (اِ مرکب ) کالیجار. کارزار. صاحب آنندراج گوید: در فرهنگ جهانگیری کالنجار را بمعنی کارزار نوشته و گفته است که لهجه ٔ گیلانی است و از این قرار ابوکالنجار یا اباکالنجار کنیتی است عربانه یعنی ابوالحرب و بوحرب نام در میان آنها در صفت امرا...
-
عمادالدوله
لغتنامه دهخدا
عمادالدوله . [ ع ِ دُدْ دَ ل َ ] (اِخ ) ابوکالنجار (یا کالیجار) مرزبان بن سلطان الدوله شجاع بن بهاءالدوله ٔ دیلمی ، ملقب به عزالملوک عمادالدوله یا عمادلدین اﷲ یا عماددین اﷲ. هفتمین تن از دیالمه ٔ فارس . رجوع به ابوکالنجار (مرزبان بن سلطان الدوله ...)...
-
باغ گرشاسبی
لغتنامه دهخدا
باغ گرشاسبی . [ غ ِ گ َ ] (اِخ ) باغی بوده است در یزد منسوب به علأالدوله گرشاسب : از باغهای قدیم است و از استحداث گرشاسب بن فرامرزبن علاءالدوله کالیجار است و آب تفت در بیرون و اندرون آن جاری است . (تاریخ جعفری یزد ص 140). قریب چهل سال گرشاسب والی یز...
-
باکالیجار
لغتنامه دهخدا
باکالیجار. (اِخ ) لقب چند تن از امرای آل زیار و این صورت برطبق تحقیقات یوستی در «نامهای ایرانی » صورت صحیح کلمه است و ابوکالنجر و ابوکالنجار و باکالنجار و غیر آن همه صورتهای محرف است . بقول یوستی «کالیجار لغت محلی گیلانی است و مشتق از کلمه ٔ پهلوی کا...
-
باطنی
لغتنامه دهخدا
باطنی . [ طِ ] (ص نسبی ) منسوب است به فرقه ٔ موسوم به باطنیه . آنکه بطریقه ٔ باطنیه گرویده باشد. سَبعی . قرمطی . هفت امامی . اسماعیلی . تعلیمی . فاطمی . رفیق . (النقض حاشیه ٔ ص 93). ج ، باطنیان و باطنیون : باطنش هست دیگر و ظاهرش دیگر است گویی شده ست ...
-
ابوکالنجار
لغتنامه دهخدا
ابوکالنجار. [ اَ ل ِ ] (اِخ ) چند تن از سلاطین دیالمه و یکی از امراء گرگان (آل زیار) کنیت گونه ای داشته اند که آن در کتب گاهی بصورت ابوکالنجار و گاهی ابوکالنجر و گاهی ابوکالیجار آمده است . ابوریحان در آثارالباقیه (چ زاخائو ص 133) در جدول ملوک دیالمه ...
-
ل
لغتنامه دهخدا
ل . (حرف ) حرف بیست و هفتم از الفبای فارسی و بیست و سوم از الفبای عربی و دوازدهم از الفبای ابجدی و نام آن لام است و در حساب جُمَّل آن را به سی دارند:لا و لا لب لا و لالا شش مه است لل کط و کط لل شهور کوته است . (نصاب الصبیان ).و در حساب ترتیبی عربی نم...
-
ابوکالنجار
لغتنامه دهخدا
ابوکالنجار. [ اَ ل ِ ] (اِخ ) خال نوشیروان بن منوچهربن قابوس . در آن وقت که مسعود کدخدائی برای ری و جبال تعیین کردن میخواست خواجه احمدحسن ، نام ابوکالیجار برد و مسعود در جواب اوگفت : باکالیجار بد نیست و لیکن شغل گرگان و طبرستان بپیچد که آن کودک پسر م...
-
کوفته
لغتنامه دهخدا
کوفته . [ ت َ / ت ِ ] (ن مف ) کوبیده .خردکرده . (فرهنگ فارسی معین ). کوبیده . خردشده . آس شده . مدقوق . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : چون که یکی تاج و بساک ملوک باز یکی کوفته ٔ آسیاست . کسائی (از یادداشت ایضاً).اگر ماده خامتر باشد ضماد از کرنب پخته و...