کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
کالوس پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
کالوس
/kālus/
معنی
ابله؛ نادان: ◻︎ ملول مردم کالوس بیمحل باشد / مکن نگارا، این خوی و طبع را بگذار (ابوالمؤید بلخی: شاعران بیدیوان: ۵۹).
فرهنگ فارسی عمید
دیکشنری
confiding
-
جستوجوی دقیق
-
کالوس
لغتنامه دهخدا
کالوس . (ص ) مردم خربط. (فرهنگ اسدی ). نادان و ابله و بی عقل و احمق باشد. (برهان ) (از آنندراج ). کودن . بی خرد : ملول مردم ، کالوس بی محل باشدمکن نگارا! این خوی و طبع را بگذار. ابوالمؤید بلخی (فرهنگ اسدی ص 194).بزرگی ار طلبد خصم شاه داند عقل که سرو...
-
کالوس
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [قدیمی] kālus ابله؛ نادان: ◻︎ ملول مردم کالوس بیمحل باشد / مکن نگارا، این خوی و طبع را بگذار (ابوالمؤید بلخی: شاعران بیدیوان: ۵۹).
-
کالوس
فرهنگ فارسی معین
(ص .) نادان ، ابله .
-
واژههای مشابه
-
حقه ٔ کالوس
لغتنامه دهخدا
حقه ٔ کالوس . [ ح ُق ْ ق َ / ق ِ ی ِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) یکی از سی لحن باربد و نام نوائی از موسیقی : چو قند از حقه ٔ کالوس دادی شکر کالای او را بوس دادی . نظامی .و در بعض لغتنامه ها حقه ٔ کاووس آمده است .
-
جستوجو در متن
-
کالیو
واژگان مترادف و متضاد
۱. ابله، بیخبر، کالوس، نادان ۲. اصم، کر، ناشنوا ۳. حیران، حیرتزده، سرگردان، سرگشته
-
کانا
واژگان مترادف و متضاد
ابله، احمق، خل، زودباور، کالوس، کالیو، کودن، مدمغ، نادان، ناقصالعقل ≠ عاقل
-
حقه ٔ کاووس
لغتنامه دهخدا
حقه ٔ کاووس . [ ح ُق ْ ق َ / ق ِ ی ِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) نام لحنی و نوایی . (شرفنامه ٔ منیری ). رجوع به حقه ٔ کالوس شود.
-
دودکانز
لغتنامه دهخدا
دودکانز. [ دُ دِ ن ِ ] (اِخ ) نام مجمع الجزایری است مرکب از 12 جزیره و 2680 هزارگز مربع مساحت و 123021 تن جمعیت متعلق به یونان میان آسیای صغیر و جزیره ٔ کرت ، شهر عمده اش رودس ، و مهمترین جزایر آن عبارت است :از رودس ، کارپاتوس ، کالینوس ، پاتموس ، کا...
-
بی محل
لغتنامه دهخدا
بی محل . [ م َ ح َل ل / م َ ح َ ] (ص مرکب )(از: بی + محل ) بیجای . (آنندراج ). نابجای . (یادداشت مؤلف ) : در عقد نکاح و عروسی وی [ طغرل ]تکلفهای بی محل نمود. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 254). رجوع به محل شود. || بی وقت . (آنندراج ). بی هنگام . بی وقت . (ن...
-
احمق
لغتنامه دهخدا
احمق . [ اَ م َ ] (ع ص ) گول (مرد). کالیو. کالیوه . نادان . (مهذب الاسماء). بی عقل . غتفره . گاودل . گاوریش . کانا. دنگ . نابخرد. غراچه . لاده . کمله . ابله . (زوزنی ). دند. سفیه . بیهوش . خویله . (صحاح الفرس ). کم خرد. گزَر. مُدمَّغ. دبنگ . ببّه . (...
-
خربط
لغتنامه دهخدا
خربط. [ خ َ ب َ ] (اِ مرکب ) بط بزرگ . قاز فربه و سمین . (ناظم الاطباء). خَربَت . اِوَّز. سیقا. قلولا. (یادداشت بخط مؤلف ). بط کلان . (شرفنامه ٔمنیری ). (غیاث اللغات ). غاز بزرگ . (انجمن آرای ناصری ) (آنندراج ) : چون زغن سالی ماده باشد و سالی نر و چ...
-
ابله
لغتنامه دهخدا
ابله . [ اَ ل َه ْ ] (ع ص ) خویله . سرسبک . (مهذب الاسماء). کم خرد. گول . دند.کذَر. (فرهنگ اسدی ). کانا. نادان . سلیم القلب . سلیم .غدنگ . کاک . فغاک . هزاک . سلیم دل . بی تمیز. ناآگاه . کم عقل . نابخرد. خر. گاو. لهنه . دنگل . ریش گاو. پپه . پخمه . چ...
-
خو
لغتنامه دهخدا
خو. (اِ) خصلت . (بحر الجواهر). سجیه . (منتهی الارب ). سرشت . طبیعت . نهاد. طبع. مزاج . (از برهان قاطع)(از ناظم الاطباء) (یادداشت بخط مؤلف ) : ملول مردم کالوس و بی محل باشندمکن نگارا این خو وطبع را بگذار. ابوالمؤید بلخی .بسان پلنگ ژیان بد بخوی نکردی...