کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
کالوج پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
کالوج
لغتنامه دهخدا
کالوج . (اِ) کبوتر را گویند و آن پرنده ای است معروف . (برهان ) (آنندراج ) (از فهرست مخزن الادویه ).حمام . (از فهرست مخزن الادویه ). رجوع به کبوتر شود. || انگشت کوچک را هم می گویند، که عربان خنصر خوانند. (برهان ). انگشت کوچک را هم می گویند و کلیج نیز ...
-
کالوج
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) ‹کالوچ› [قدیمی] kāluj انگشت کوچک.
-
کالوج
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) ‹کالوچ› (زیستشناسی) [قدیمی] kāluj =کبوتر
-
کالوج
فرهنگ فارسی معین
(اِ.) = کالوچ : کبوتر.
-
کالوج
فرهنگ فارسی معین
(اِ.) انگشت کوچک .
-
جستوجو در متن
-
خنصر
فرهنگ فارسی معین
(خِ ص ) [ ع . ] (اِ.) انگشت خرد، کلیک ، کالوج ، کابلیج .
-
گالوچ
لغتنامه دهخدا
گالوچ . (اِ) انگشت خرد که خنصر باشد. (آنندراج ). انگشت کهین پا باشد. به کالوج رجوع شود.
-
کالوچ
لغتنامه دهخدا
کالوچ . (اِ) انگشت کوچک و خنصر. (ناظم الاطباء). انگشتک . خردک . کابلج . انگشت خردک . انگشت خرد. کلیک . کابلیچ . کالوج . آخرین انگشت . جانب وحشی کف دست یا پا. || کبوتر. (ناظم الاطباء). و رجوع به کالوج شود.
-
سترک
لغتنامه دهخدا
سترک . [ س ِ ت ُ ] (اِ) انگشت پنجم چون ازسوی کالوج ابتدای شمار کنند. ابهام . نر انگشت . انگشت نر. (یادداشت مؤلف ).
-
ابوالهدیل
لغتنامه دهخدا
ابوالهدیل . [ اَ بُل ْ هََ ] (ع اِ مرکب ) کبوتر. (مهذب الاسماء). ابوعکرمه . ابوسهل .کبتر. کفتر. حمام . حمامة. کالوج . نامه بر. سماروک .
-
ابوسهل
لغتنامه دهخدا
ابوسهل . [ اَ س َ ] (ع اِ مرکب ) کبوتر.ابوالهدیل . ابوعکرمه . (مهذب الاسماء). حمام . حمامه . ورقاء. کالوج . سماروک . || آفروشه . خبیص . خبیصه . حلوای سفید. حلوای خانگی . ابوطیب . ابوصالح .
-
افدع
لغتنامه دهخدا
افدع . [ اَ دَ ](ع ص ) مرد کف دست و پای درون رویه رفته . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). خورده ٔ دست یا پای از سوی کالوج کژ. (تاج المصادر بیهقی ). خورده ٔ دست یا پای از سوی کالوج شده . (المصادر زوزنی ). آنکه خرده ٔ دست یا پایش کژ بود. (مهذب...
-
سمسمانیه
لغتنامه دهخدا
سمسمانیه . [ س ِ س ِ نی ی َ ] (ع ص ، اِ) عظام سمسمانیه استخوانهای بسیار خرد میان سلامیات . استخوانهای فرد باشند که سه تا در اطراف ابهام و یکی در طرف وحشی مسبحه و دیگری در طرف وحشی کالوج است . (یادداشت مولف ). و بر گرداگرد این لب این مغاک [ مغاک منکب ...
-
خنصر
لغتنامه دهخدا
خنصر. [ خ ِ ص ِ / ص َ ] (ع اِ) انگشت خرد که کالوج باشد و چلک و کابلیج نیز گویند. (ناظم الاطباء).خردک . کالوچ . کلیک . انگشت کهین . انگشت پنجم . انگشت کوچک . انگشت کوچکه . (یادداشت بخط مؤلف ). انگشت میانه . || انگشت خرد پا. (مؤنث است ). (منتهی الارب...