کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
کالبد مرغ پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
کالبد مرغ
لغتنامه دهخدا
کالبد مرغ . [ ب َ / ب ُ دِ م ُ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب )کنایه از صراحی است که بشکل مرغ سازند : از پیکر گاو آید و در کالبد مرغ جان پری ، آن کز تن خم یافت رهائی .خاقانی .
-
واژههای مشابه
-
هم کالبد
لغتنامه دهخدا
هم کالبد. [ هََ ب َ / ب ُ ] (ص مرکب ) هم اندازه . هم هیکل . دارای جسم متساوی یا متشابه : چون زرد خیار کنج گرددهم کالبد ترنج گردد.نظامی .
-
افسرده کالبد
لغتنامه دهخدا
افسرده کالبد. [ اَ س ُ دَ / دِ ب َ / ب ُ ] (ص مرکب ) عاشق . (آنندراج ). || آنکه تنش سرد و منجمد باشد.
-
کالبد شکافی
دیکشنری فارسی به عربی
تشريح الجثة
-
کالبد شناس
دیکشنری فارسی به عربی
اختصاصي التشريح
-
کالبد شکافی
واژهنامه آزاد
autopsy.
-
وابسته به کالبد شناسی
دیکشنری فارسی به عربی
تشريحي
-
کالبد شناسی کردن
دیکشنری فارسی به عربی
صنف
-
خشت در کالبد درست آمدن
لغتنامه دهخدا
خشت در کالبد درست آمدن . [ خ ِ دَ ب ُ دُ رُ م َ دَ] (مص مرکب ) کنایه از تدبیر درست کردن : شاه را این فریب چست آمدخشت در کالبد درست آمد.(از انجمن آرای ناصری ).
-
جستوجو در متن
-
پیکر گاو
لغتنامه دهخدا
پیکر گاو. [ پ َ / پ ِ ک َرِ ] (اِ مرکب ) جسم و کالبد گاو. || کنایه از صراحیی باشد بهیأت گاو. (برهان ). بمعنی صراحی و ظرفی که بصورت گاو ساخته باشند و در آن شراب خورند. قسمی قدح . کنایه از صراحیی که بصورت گاو ساخته باشند از چینی یا طلا و نقره ، چنانکه...
-
غرار
لغتنامه دهخدا
غرار. [ غ ِ ] (ع اِ) ج ، اَغِرَّة. (اقرب الموارد). دم تیر و نیزه و شمشیر. (منتهی الارب ) (آنندراج ) : مگر غبار فتنه را که زمان از زمین بلا انگیخته بود تسکین دهد و غرار عنا را که قضا و قدر ازنیام جفا آهیخته بود کُند، کنَد. (جهانگشای جوینی ). || اندک ا...
-
آشیانه
لغتنامه دهخدا
آشیانه .[ ن َ / ن ِ ] (اِ) آشیان و مترادفات آن : مرا خورد خون بود بر جای شیردر آن آشیانه بسان اسیر. فردوسی .بل دهر درختی است نَفْس مرغی وین کالبد او را چو آشیانه . ناصرخسرو.تو زآشیانه ٔ باز سپید خاسته ای ز بازخانه نپرّد بهیچ حالی بوم . سوزنی .ز گرد ر...
-
کنج
لغتنامه دهخدا
کنج . [ ک ُ ] (اِ) چون گوشه باشد در جایی ،بیغوله و بیغله نیز گویندش . (لغت فرس اسدی چ اقبال ص 59). گوشه و بیغوله و عربان زاویه خوانند. گوشه ٔ خانه و جز آن . (فرهنگ رشیدی ) (انجمن آرا) (آنندراج ). گوشه که وی را بیغوله و بیغاله نیز گویند. (اوبهی ). زاو...