کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
کالامان پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
کالامان
لغتنامه دهخدا
کالامان . (فرانسوی ، اِ) از مفردات پزشکی و از گیاهانی است که سرشاخه اش در طب مورد استفاده است . (کارآموزی داروسازی دکتر جنیدی ص 215). فوتنج نهری . حبق التمساح . حبق الماء. کلمنتون . نعناع بری . قلمنت . قلمنتون .
-
جستوجو در متن
-
تب هجران
لغتنامه دهخدا
تب هجران . [ ت َ ب ِ هَِ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) تب هجر. سوز و گداز دوری .حرارت فراق . تبی که از هجران عارض شود : از تب هجران تو ناخن کبودپیش تو انگشت زنان کالامان . خاقانی (دیوان چ عبدالرسولی ص 344).رجوع به تب و ترکیبات آن شود.
-
ناخن کبود
لغتنامه دهخدا
ناخن کبود. [ خ ُ ک َ ] (ص مرکب ) آن که بر اثر سرمازدگی یا بیماری ، خون در ناخن او فسرده باشد : به عزلت نشینان صحرای دردبه ناخن کبودان سرمای سرد. نظامی . || که بر اثربیماری و تب ، خون در ناخن او فسرده باشد و ناخنش کبود شده باشد : از تب هجران تو ناخن ک...
-
حقد
لغتنامه دهخدا
حقد. [ ح ِ ] (ع اِ) کینه . (مهذب الاسماء) (منتهی الارب ) (دهار). غضب ثابت . (اقرب الموارد). ضمد. (تاج المصادر بیهقی ). کین . (منتهی الارب ). اِحنة. غل . هو طلب الانتقام و تحقیقه ؛ ان الغضب اذا لزم کظمه لعجز عن التشفی فی الحال رجع الی الباطن و احتقن ف...
-
الامان
لغتنامه دهخدا
الامان . [ اَ اَ ] (ع صوت ) کلمه ای است که وقت نزول حوادث گویند و معنی آن امان خواستن و فریاد کردن بود. (بهار عجم ) (آنندراج ) (ارمغان آصفی ). زنهار. زینهار : مرا کنف کفن است الغیاث از این موطن مرا مقر سقر است الامان از این منشا. خاقانی .درد بخل است ...
-
حج
لغتنامه دهخدا
حج . [ ح َج ج / ح ِج ج ] (ع مص ) آهنگ کردن . (منتهی الارب ). آهنگ کردن به چیزی . القصد الی الشی ٔ المعظم . (تعریفات جرجانی ص 56). قصد. (ترجمان القرآن جرجانی ) (منتهی الارب ). قصد کردن . (ترجمان القرآن ). || تردد. آمدوشد کردن با کسی . بسیار آمدورفت کر...