کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
کافي پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
کافي
معنی
کافي , تکافو کننده , مناسب , لا يق , صلا حيت دار , بسنده , مساوي , رسا , متساوي بودن , مساوي ساختن , موثر بودن , شايسته بودن , فراخ , پهناور , وسيع , فراوان , مفصل , پر , بيش از اندازه , ياداش دادن به , ترقي کردن , تاوان دادن , بس , شايسته , قانع
دیکشنری عربی به فارسی
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
کافي
دیکشنری عربی به فارسی
کافي , تکافو کننده , مناسب , لا يق , صلا حيت دار , بسنده , مساوي , رسا , متساوي بودن , مساوي ساختن , موثر بودن , شايسته بودن , فراخ , پهناور , وسيع , فراوان , مفصل , پر , بيش از اندازه , ياداش دادن به , ترقي کردن , تاوان دادن , بس , شايسته , قانع
-
واژههای مشابه
-
کافی
لغتنامه دهخدا
کافی . (اِخ ) لقب ابوالفرج رونی . رجوع به ابوالفرج بن مسعود رونی شود.
-
کافی
لغتنامه دهخدا
کافی . (اِخ ) لقب شیخ محمدبن یوسف . او راست «الحصن والجنة علی عقیدة اهل السنة» شرحی است بر کتاب غزالی در پند و نصیحت و در 1324 در بولاق ضمیمه السیف الیمانی طبع شده است . (از معجم المطبوعات 1547).
-
کافی
لغتنامه دهخدا
کافی . (اِخ ) نامی از نامهای خدای تعالی .
-
کافی
لغتنامه دهخدا
کافی . (اِخ ) یکی از کتابهای چهارگانه یا اصول اربعه ٔ مذهب شیعه که روایتهای شیعه در آن فراهم آمده . مؤلف این کتاب محمدبن یعقوب کلینی است و در 329 هَ .ق . درگذشته است . (فهرست کتابخانه ٔ دانشگاه ج 2).
-
کافی
لغتنامه دهخدا
کافی . (ع ص ) بسنده و بی نیاز کننده . (غیاث ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). وافی . شافی . حسب : ترتیبی و نظامی نهاده که سخت کافی و شایسته . (تاریخ بیهقی ص 382).کف کافیش بحری از جود است طبع صافیش گنجی از حکم است . مسعودسعد.اهل تمیز را اندک از بسیار کافی ...
-
کافی
واژگان مترادف و متضاد
۱. بسنده، بس، مشبع، مکفی، وافی ۲. باکفایت
-
کافی
فرهنگ واژههای سره
بسنده، بس
-
کافی
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی] kāfi ۱. آنکه یا آنچه شخص را از کسی یا چیزی بینیاز میسازد؛ بینیازکننده؛ بسنده.۲. [قدیمی] لایق؛ کارآمد.
-
کافی
فرهنگ فارسی معین
[ ع . ] (اِفا.) 1 - بس کننده ، بی نیازکننده . 2 - دارای کمیت ، کیفیت یا دامنه ای مناسب برای تأمین نیاز یا تقاضا.
-
کافی
دیکشنری فارسی به عربی
بما فيه الکفاية , کافي
-
کافی اردوبادی
لغتنامه دهخدا
کافی اردوبادی . [ ی ِ اُ ] (اِخ ) از شعرای دوره ٔ صفویه و منشی شاه طهماسب و از میرزایان اردوباد است که در شعر و انشاء مهارتی داشته است ، بیت زیر از اوست :برد سودای تو صبر از دل سودائی من گشت بی صبری من موجب رسوائی من .(از صبح گلشن ).
-
کافی اسلام
لغتنامه دهخدا
کافی اسلام . [ اِ ] (اِخ ) نام ایلچی میرزا اسکندر پسر شاهرخ پسر امیر تیمور گورکان . و حامل مکتوب این امیرزاده مبنی بر مخالفت با پدر و انقیاد از او به امراء حوالی اصفهان و خراسان . وی بدست ملک قطب الدین حاکم سیستان مقید شد و به نزد میرزا فرزند شاهرخ س...
-
کافی بافی
لغتنامه دهخدا
کافی بافی . (اِخ ) دهی است از روستاهای چهاردانگه هزار جریب بمازندران . (مازندران و استرآباد رابینو ص 165).