کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
کافور هندی پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
کافور معمری
لغتنامه دهخدا
کافور معمری . [ رِ م ُ ع َم ْ م َ ] (اِخ ) از خدام مورد اعتماد سلطان محمود غزنوی بوده است ، و او را همراه عبدالجبار برای آوردن دختر امیر گرگان از نشابور به آنجا فرستادند : و دانشمند بوالحسن قطان از فحول شاگردان قاضی امام صاعدباعبدالجبار نامزد شد و کا...
-
کافور موتی
لغتنامه دهخدا
کافور موتی . [ رِ م َ تا ] (ترکیب اضافی ، اِمرکب ) نوعی از کافور کدر که غیر شفاف است . قسم ناصاف کافور. (فهرست مخزن الادویه ). رجوع به کافور شود.
-
کافور ناساخته
لغتنامه دهخدا
کافور ناساخته . [ رِ ت َ / ت ِ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) کنایه ازکافور خالص است . (آنندراج ). کافور خام : یکی خرمن از سیم بگداخته یکی خانه کافور ناساخته .نظامی .
-
کافور یهود
لغتنامه دهخدا
کافور یهود. [ رِ ی َ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) ریحان الکافور. کافوریه . اقحوان . رجوع به کافور یهودیه شود.
-
کافور یهودی
لغتنامه دهخدا
کافور یهودی . [ رِ ی َ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) کافوربویه . ریحان الکافور. سوسن . رجوع به مفردات ابن بیطار و کافوربویه لغت نامه شود.
-
کافور یهودیه
لغتنامه دهخدا
کافور یهودیه . [ رِ ی َ دی ی َ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) ریحان الکافور. (فهرست مخزن الادویه ). رجوع به کافور یهود و کافور یهودی شود.
-
کافور خشک
لغتنامه دهخدا
کافورخشک . [ رِ خ ُ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) کافور خشک شده و پرورده شده . مقابل دهن الکافور : می و عود و عنبر ز کافور خشک هم از دیبه و فرش و دینار و مشک . فردوسی .می و عنبر و عود و کافور خشک هم از فرش دیبا و دینار و مشک . اسدی . || کنایه از کاغذ : ر...
-
گرد کافور
لغتنامه دهخدا
گرد کافور. [ گ َ دِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) کنایه از موی سفید است : اندوده رخش زمان بزرآب آلوده سرش به گرد کافور.ناصرخسرو.
-
کافور گون
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [معرب. فارسی] kāfurgun سفید؛ به رنگ کافور.
-
oil of camphor, camphor essential oil
روغن کافور
واژههای مصوّب فرهنگستان
[گیاهان دارویی] روغنی به رنگ قهوهای مایل به زرد، با بویی تند که از درخت کافور به دست میآید
-
کافور خوردن
فرهنگ فارسی معین
(خُ دَ) [ سنس - فا. ] (مص ل .) کنایه از: زایل شدن نیروی جنسی .
-
فلفل کافور
لغتنامه دهخدا
فلفل کافور. [ ف ِ ف ِ ل ِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) چون کافور بالخاصیه از طبله هوا میگیرد برای منع آن فلفل در طبله گذارند تا آن را محفوظ دارد. (فرهنگ فارسی معین ). و شاهدآن شعری از طالع است منقول در آنندراج : وقت پیری بی مذاق تلخ نتوان زیستن کی توان...
-
توده ٔ کافور
لغتنامه دهخدا
توده ٔ کافور. [دَ / دِ ی ِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) انبار برف . (ناظم الاطباء). بمجاز، تل برف . پشته ٔ برف : بر کوه از آن توده ٔ کافور گرانبارخورشید سبک کرد سر آن بار گران را. سنائی .گر به دی مه بر زمین مرده از بهر حنوطتوده ٔ کافور و تنگ زعفران افش...
-
خرده کافور
لغتنامه دهخدا
خرده کافور. [ خ ُ دَ / دِ ] (اِ مرکب ) کنایه از کواکب و ستارگان باشد. (برهان قاطع) (از انجمن آرای ناصری ) (از آنندراج ) : در شمامه خرده ٔ کافور جوجو باز شدعنبرتر کاروان بر کاروان آمد پدید. عمید لومکی (از آنندراج ).روی زمین بخرده ٔ کافورشد نهان .؟ (از...
-
کافور در محاسن کشیدن
لغتنامه دهخدا
کافور در محاسن کشیدن . [ دَ م َ س ِ ک َ / ک ِ دَ ] (مص مرکب ) کنایه از سپید گردانیدن ریش . (آنندراج ) : حرفی بخوان که چون ورق از جهل شد سفیدکافور در محاسن بخت جوان کشید.میرخسروی .