کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
کافور پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
کافور جودانه
لغتنامه دهخدا
کافور جودانه . [ رِ ج َ ن َ / ن ِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) نوعی کافور است بغایت خوشبوی ، بوئیدن آن درد سر را نافع باشد و خوردن آن قطع شهوت جماع کند. (جهانگیری ) (برهان ) (آنندراج ) (شعوری ج 2 ص 258). کافور رباحی . رجوع به کافور و کافور رباحی شود.
-
کافور خوردن
لغتنامه دهخدا
کافور خوردن . [ خوَرْ / خُرْ دَ ] (مص مرکب ) کنایه از زایل شدن رجولیت . (برهان ) (مجموعه ٔ مترادفات ص 284). || کنایه از ترک مردانگی . نامرد شدن : چو با لشکر فور کردم نبردز مردانگی فور کافور خورد.نظامی .
-
کافور دادن
لغتنامه دهخدا
کافور دادن . [ دَ ] (مص مرکب ) کنایه از ضعیف کردن غریزه ٔ جنسی : ز مغز دشمن کافور داده گردون راکه روز صلح نگردد به فتنه آبستن .نظامی .
-
کافور رباحی
لغتنامه دهخدا
کافور رباحی . [ رِ رَ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) نوعی از کافور است . (منتهی الارب ). نوعی از کافور که به پاره های نمک شبیه است . (ترجمه ٔ صیدنه ٔ ابوریحان ). کافور ریاحی . ریاحی گویند به علت رائحه ای که از آن برمیخیزد و بعضی گفته اند رباحی درست است و ...
-
کافور ریاحی
لغتنامه دهخدا
کافور ریاحی . [ رِ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) رجوع به کافور رباحی شود.
-
کافور عملی
لغتنامه دهخدا
کافور عملی . [ رِ ع َ م َ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) نوعی از کافور است و آن چوبی است که میجوشانند و از آن برمی آورند. رجوع به کافور شود.
-
کافور قنصوری
لغتنامه دهخدا
کافور قنصوری . [ رِ ق َ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) یا قیصوری . کافور منسوب به قنصور و از نیکوترین نوع کافور است . (اختیارات بدیعی ). رجوع به کافور شود.
-
کافور قیصوری
لغتنامه دهخدا
کافور قیصوری . [ رِ ق َ ](ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) رجوع به کافور قنصوری شود.
-
کافور کاسه
لغتنامه دهخدا
کافور کاسه . [ رِ س َ / س ِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) آب غلیظ چوب کافور است که پس از جوشانیدن آن بدست آید. در فلاحت نامه آمده است : چون چوب کافور بجوشانند هر چه کف آن است کافور رسیده ٔ بغایت سبک و نیکو باشد و آنچه میانه است هم نیکو باشد و آنچه آب زی...
-
کافور گستردن
لغتنامه دهخدا
کافور گستردن . [ گ ُ ت َ دَ ]مص مرکب ) کنایه از ریخته شدن برف است . (آنندراج ).
-
کافور مظفری
لغتنامه دهخدا
کافور مظفری . [ رِ م ُ ظَف ْ ف َ ] (اِخ ) معروف به حریری که در سال 700 هَ .ق . رئیس بزرگان خدمه در مدینه ٔ شریفه بود. آثاری خوب از او بجا مانده از آنجمله مغاره ای است در باب السلام که به سال 706 هَ . ق . احداث کرده است . (از الدررالکامنه ).
-
کافور معمری
لغتنامه دهخدا
کافور معمری . [ رِ م ُ ع َم ْ م َ ] (اِخ ) از خدام مورد اعتماد سلطان محمود غزنوی بوده است ، و او را همراه عبدالجبار برای آوردن دختر امیر گرگان از نشابور به آنجا فرستادند : و دانشمند بوالحسن قطان از فحول شاگردان قاضی امام صاعدباعبدالجبار نامزد شد و کا...
-
کافور موتی
لغتنامه دهخدا
کافور موتی . [ رِ م َ تا ] (ترکیب اضافی ، اِمرکب ) نوعی از کافور کدر که غیر شفاف است . قسم ناصاف کافور. (فهرست مخزن الادویه ). رجوع به کافور شود.
-
کافور ناساخته
لغتنامه دهخدا
کافور ناساخته . [ رِ ت َ / ت ِ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) کنایه ازکافور خالص است . (آنندراج ). کافور خام : یکی خرمن از سیم بگداخته یکی خانه کافور ناساخته .نظامی .
-
کافور هندی
لغتنامه دهخدا
کافور هندی . [ رِ هَِ ] (اِخ ) از حجار روایت دارد. (از الدررالکامنة).