کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
کافوری پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
کافوری
/kāfuri/
معنی
۱. تهیهشده از کافور.
۲. (اسم) (زیستشناسی) گیاهی علفی و پایا از خانوادۀ اسفناج.
۳. [قدیمی، مجاز] به رنگ کافور.
فرهنگ فارسی عمید
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
کافوری
لغتنامه دهخدا
کافوری . (اِخ ) یحیی بن عبدالملک بن احمدبن شعیب کافوری حلبی مکنی به ابوزکریا. او در سال 476 هَ .ق . در حلب متولد شد و با شیخ حماد مصاحبت و ملازمت داشت و از ابوحسین بن طیوری و غیره حدیث شنید و ابوسعد سمعانی از وی سماع حدیث کرد. (لباب الانساب ).
-
کافوری
لغتنامه دهخدا
کافوری . (ص نسبی ) منسوب است به کافور که نوعی عطر است . || فروشنده ٔ کافور. (انساب سمعانی ). || هرچیز خالص و صاف بسیار سفید. (ناظم الاطباء). || سفیدگون . برنگ سفید : بافت زربفت خزانم علم کافوری من همان سندس نیسان به خراسان یابم . خاقانی .دیده کافوری ...
-
کافوری
فرهنگ فارسی عمید
(صفت نسبی، منسوب به کافور) [معرب. فارسی] ‹کافورین› kāfuri ۱. تهیهشده از کافور.۲. (اسم) (زیستشناسی) گیاهی علفی و پایا از خانوادۀ اسفناج.۳. [قدیمی، مجاز] به رنگ کافور.
-
واژههای مشابه
-
چادر کافوری
لغتنامه دهخدا
چادر کافوری . [ دَ / دُ رِ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) کنایه از سفیدی صبح صادق باشد. (برهان ). کنایه از سپیدی صبح و روشنایی آفتاب . (آنندراج ).
-
طبع کافوری
لغتنامه دهخدا
طبع کافوری . [ طَ ع ِ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) کنایه از مزاج سرد و خشک باشد. (برهان ). || کنایه از طبع سوداوی . (آنندراج ). || کنایه از مردم کند طبع و خنک و بارد. (برهان ) (آنندراج ). || یخ بسته . (برهان ). || کنایه از فوت و موت . (برهان ). مرگ . (آ...
-
اشهب کافوری
لغتنامه دهخدا
اشهب کافوری . [ اَ هََ ب ِ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) از رنگهای اسب است ، و آن چنانست که به سپیدی (اسب ) موی سیاه درآمیزد ولی زمینه ٔ بدن آن سپید باشد. (از صبح الاعشی ج 2 ص 18).
-
شمع کافوری
لهجه و گویش تهرانی
شمع مرغوب
-
جستوجو در متن
-
بالوس
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) ‹پالوس، بالوش، پالوش› [قدیمی] bālus کافوری که آن را با چیزی شبیه کافور مخلوط کرده باشند؛ کافور مغشوش.
-
spermaceti
دیکشنری انگلیسی به فارسی
اسپرم کش، موم سفید، موم کافوری، روغن سرنهنگ
-
کافوریه
لغتنامه دهخدا
کافوریه . [ ری ی َ / ی ِ ] (اِ) نوعی از اسپرغم است . (تذکره ٔ ضریر انطاکی ). ریحان الکافور، و نزد بعضی کافوریه اسم اقحوان است . رجوع به کافوری شود.
-
رباحی
لغتنامه دهخدا
رباحی . [ رَ ] (ص نسبی ) کافوری که بشهر رباح منسوب است . (از اقرب الموارد). نوعی از کافور. (از منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). اینکه میگویند رباح نام محلی یا پادشاهی است بگمان من بی اصل است ، تنها جایی که بنام رباح هست قلعه ای است به اندلس ا...
-
مولی
لغتنامه دهخدا
مولی . [ ] (ص ، اِ) یا کافور مولی . کافوری است ناصافی و تیره که از جوشانیدن ریزه های چوب کافور گیرند و آن قسم بد است از اقسام کافور. (یادداشت مؤلف ).
-
مرهم
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی، جمع: مراهم] marham هر دارویی که روی زخم بگذارند.〈 مرهم کافوری: [قدیمی] ترکیبی از کافور، روغن زیتون، و یک مرهم ساده که برای تسکین درد روی عضوی که درد میکند میمالند.