کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
کافوربار پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
کافوربار
/kāfurbār/
معنی
۱. بارندۀ برف: ◻︎ برآمد ز کوه ابر کافوربار / مزاج زمین گشت کافورخوار (نظامی۵: ۷۵۶).
۲. دارای بوی خوش؛ پراکنندۀ بوی خوش.
فرهنگ فارسی عمید
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
کافوربار
لغتنامه دهخدا
کافوربار. (نف مرکب ) کافور بارنده . کافوربیز. || کنایه از هر چیز بغایت سرد. (برهان ). || کنایه از هر چیز بسیار خوشبوی باشد. (برهان ) : بخورانگیز شد عود قماری هوا میکرد خود کافورباری . نظامی . || برف بار، چه کافور باریدن کنایه از برف باریدن است . (بره...
-
کافوربار
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [معرب. فارسی] [قدیمی، مجاز] kāfurbār ۱. بارندۀ برف: ◻︎ برآمد ز کوه ابر کافوربار / مزاج زمین گشت کافورخوار (نظامی۵: ۷۵۶).۲. دارای بوی خوش؛ پراکنندۀ بوی خوش.
-
جستوجو در متن
-
کافوربیز
لغتنامه دهخدا
کافوربیز. (نف مرکب ) کافور بیزنده . کافوربار.- ابر کافوربیز ؛ ابری که برف بارد.
-
کافوربیز
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [معرب. فارسی] [قدیمی] kāfurbiz ۱. کافوربیزنده؛ کافوربار.۲. [مجاز] بارندۀ برف: ◻︎ هوا کافوربیزی مینماید / هوای ما اگرسرد است شاید (نظامی۲: ۲۷۸).
-
کافوردم
لغتنامه دهخدا
کافوردم . [ دَ ] (ص مرکب ) کافوربار. کنایه از ابر برف بار : کافور و پیل اینک به هم پیل دمان کافوردم کافور هندی بر شکم بر دفع گرما ریخته .خاقانی .
-
کافورخوار
لغتنامه دهخدا
کافورخوار. [ خوا / خا ] (نف مرکب ) ناسره . نامرد. (غیاث ) (آنندراج ). بی حمیت : چون آن دید کاستاد پرهیزگارز کافور او گشت کافورخوار. نظامی . || سرد : برآمد ز کوه ابر کافوربارمزاج زمین گشت کافورخوار.نظامی (شرفنامه ص 35).
-
عارض
لغتنامه دهخدا
عارض .[ رِ ] (ع ص ) عرض دهنده ٔ لشکر. شمارکننده ٔ لشکر. بخشی فوج یا سالار فوج . (غیاث اللغات ) (از منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). آنکه سان سپاه دهد. آنکه سان سپان بیند. (مهذب الاسماء) : و عارض را فرمان داد تا نامهاشان به دیوان عرض بنوشت . (...
-
کافور
لغتنامه دهخدا
کافور. (ع اِ) ج ، کوافیر. کوافر گیاهی است خوشبوی که گلش مانند گل اقحوان باشد. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). || بوی خوش . (اقرب الموارد). به هندی او را کبور گویند و آن صمغ درختی است که منبت او بیشتر جزایر و سواحل باشد، و او در میان جرم درخت منعقد شود...