کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
کافردل پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
کافردل
/kāfe(a)rdel/
معنی
سیاهدل؛ بیرحم؛ ستمگر.
فرهنگ فارسی عمید
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
کافردل
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی. فارسی] [قدیمی، مجاز] kāfe(a)rdel سیاهدل؛ بیرحم؛ ستمگر.
-
کافردل
لغتنامه دهخدا
کافردل . [ ف ِ / ف َ دِ ] (ص مرکب ) سیه دل . دل سیاه . بیرحم . سنگدل : مال بدست کردم تا تو کافردل پشتواره بندی و ببری . (کلیله و دمنه ).آه دردآلود سعدی گر ز گردون بگذرددر تو کافردل نگیرد ای مسلمانان نفیر. سعدی .تو کافردل نمی بندی نقاب زلف و می ترسم ک...
-
جستوجو در متن
-
کافرستیز
لغتنامه دهخدا
کافرستیز. [ ف ِ / ف َ س ِ ] (نف مرکب ) آنکه در ستیز بی رحم باشد.(آنندراج ). کافرخوی . کافردل . کافرسیرت : هرچه کنی عالم کافرستیزبرتو نویسد بقلم های تیز.نظامی .
-
التفات
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی] 'eltefāt ۱. به سوی کسی نگریستن.۲. توجه کردن.۳. توجه و لطف داشتن به کسی.۴. (ادبی) در بدیع، آن است که متکلم یا شاعر در کلام یا شعر خود از تکلم به خطاب، از خطاب به غیبت، از غیبت به خطاب، یا از مخاطب به مخاطب دیگر بپردازد، مانندِ ای...
-
پشتواره
لغتنامه دهخدا
پشتواره . [ پ ُ رَ / رِ ] (اِ مرکب ) مقداری باشد از هر چیز که یک کس به پشت تواند برداشت و از جائی بجائی تواند برد و آنرا پشتاره نیز گویند. (از فرهنگ جهانگیری ) (غیاث اللغات ). آن مقدار باشداز بار که بدوش و پشت برتوان گرفت . (صحاح الفرس ). آنچه از بار...
-
نفیر
لغتنامه دهخدا
نفیر. [ ن َ ] (اِ) کرنای کوچک . (انجمن آرا). برادر کوچک کرنا را گویند. (برهان قاطع) (آنندراج ). کرنا. (غیاث اللغات ). مجازاً قسمی از کرنا که بیشتر قلندران دارند و به آن شاخ نفیر و بوق نفیر هم گویند. (فرهنگ نظام ). نای روئین گاودم . (اوبهی ) : عشق معش...
-
دلستان
لغتنامه دهخدا
دلستان . [ دِ س ِ ] (نف مرکب ) دل ستاننده . ستاننده ٔ دل . دلربا. رباینده ٔ دل . (ناظم الاطباء). معشوق . دلبر. دلبند. زیبا. زیباروی : از آن دلستانان یکی چنگ زن دگر لاله رخ چون سهیل یمن . فردوسی .نافرید ایزد ز خوبان جهان چون تو کسی دلربا و دلفریب و دل...
-
گردون
لغتنامه دهخدا
گردون . [ گ َ ] (اِ) (از: گرد، گردیدن + ون ، پسوند فاعلی ) گردان . پهلوی ، ظاهراً گرتون ، گرتن ، ورتون ، ورتن . و رجوع به اساس اشتقاق فارسی ص 904 گردنده . چرخ . ارابه . کالسکه . آسمان فلک . (حاشیه ٔ برهان قاطع چ معین ). فلک . (غیاث ) (دهار) (منتهی ال...
-
کافر
لغتنامه دهخدا
کافر. [ ف ِ ] (ع ص ، اِ) ضد مؤمن . بی دین . بی کتاب . ناگرونده . ناگرویده . ناخستو. (مهذب الاسماء) (مجمل اللغة) (دستورالاخوان )(منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) : درآورد لشکر به ایران زمین شه کافران دل پراگنده کین . فردوسی .همه نزد من سربسر ک...