کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
کاظمه پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
کاظمه
فرهنگ نامها
(تلفظ: kāzeme) (عربی) (مؤنث کاظم) ، ← کاظم .
-
واژههای مشابه
-
کاظمة
لغتنامه دهخدا
کاظمة. [ ظِ م َ ] (اِخ ) موضعی است به بادیه . (منتهی الارب ). سرزمینی است کنار دریا در راه بحرین از بصره . بین آن و بصره دو منزل راه است . چاههای فراوان دارد و آب آن خوردنی است و چشمه های آن آشکار است و اکثر شاعران یاد آن کرده اند:یا حبّذاالبرق من اک...
-
کاظمة
لغتنامه دهخدا
کاظمة. [ ظِ م َ ] (ع ص ) مؤنث کاظم . رجوع به کظم و کاظم شود.
-
جستوجو در متن
-
ذراریح
لغتنامه دهخدا
ذراریح . [ ذَ ] (اِخ ) موضعی است میان کاظمة و بحرین .
-
رحا
لغتنامه دهخدا
رحا. [ رَ ] (اِخ ) کوهی است میان کاظمه و سیدان . رجوع به معجم البلدان شود.
-
صلیب
لغتنامه دهخدا
صلیب . [ ص ُ ل َ ] (اِخ ) کوهی است نزد کاظمه و با وقعه ای از وقایع عرب مربوط است . (معجم البلدان ).
-
ذرانح
لغتنامه دهخدا
ذرانح . (اِخ ) موضعی است میان کاظمة و بحرین . یاقوت . و گوید محتمل است ذرایح باشد بصیغه ٔ جمع ذریحه .
-
ثهلل
لغتنامه دهخدا
ثهلل . [ ث َ ل َ ] (اِخ ) موضعی است بر ساحل دریای کاظمة.(منتهی الارب ). قریه ای است در ریف . (مراصد الاطلاع ).
-
اخدر
لغتنامه دهخدا
اخدر. [ اَ دَ ] (اِخ ) نام اسبی نرکه اسب های اخدریه بدو منسوبست . || فحلیست که از بند رهائی یافته با ماده خران کاظمه آمیخت .
-
اخدریة
لغتنامه دهخدا
اخدریة. [ اَ دَ ری ی َ ] (ع ص نسبی ) اسبانی از نسل اخدر، فحلی معروف . خیل اخدریة از نسل اخدر، فحلی معروف است که در کاظمه با خران آمیزش کرد واین خیل از نسل اویند. (منتهی الارب ). و صاحب تاج العروس گوید: و الاخدریة من الخیل منه [ الاخدر ] و منسوبةالیه ...
-
بلوقة
لغتنامه دهخدا
بلوقة. [ ب َل ْ لو ق َ / ب ُ ل ْ لو ق َ ] (ع اِ) بیابان و زمین نرم هموار، یا آنکه بجز درخت رخامی ، دیگر نرویاند، یا زمینی که هیچ نرویاند. (منتهی الارب ). مفازه ، یا قطعه زمینی که هیچ نرویاند. (از اقرب الموارد).بلوق . || (اِخ ) موضعی است به ناحیه ٔ بح...
-
مصاص
لغتنامه دهخدا
مصاص . [ م ُ ] (ع اِ) خالص از هر چیزی . واحد و جمع در وی یکسان است . (از منتهی الارب ) (آنندراج ). گویند: هو مصاص قومه و هم مصاص الاقوام . (ناظم الاطباء). خالص . (مهذب الاسماء). خالص هر چیزی ، و آن با ضاد به صورت مضاض نیز آید. (از نشوءاللغة ص 139). |...
-
غالب
لغتنامه دهخدا
غالب . [ ل ِ ] (اِخ ) ابن صعصعة.پدر فرزدق شاعر معروف عرب در عهد اموی . بعضی فُقیمی شاعر را قاتل او دانسته اند ولی درست آن است که وی کشته نشده و بلکه مرده است و وفاتش در اوائل زمان خلافت معاویه بوده و در کاظمة دفن شده است . (از البیان والتبیین چ سندوب...