کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
کاشی محله پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
حسین کاشی
لغتنامه دهخدا
حسین کاشی . [ ح ُ س َ ن ِ ] (اِخ ) رجوع به نایب حسین کاشی شود.
-
رکن کاشی
لغتنامه دهخدا
رکن کاشی . [ رُ ن ِ ] (اِخ ) رکن الدین مسعود مسیح معروف به حکیم رکنا از پزشکان و گویندگان نامی ایران بود ودر شعر «مسیح » تخلص میکرد. وی ابتدا در ایران در خدمت شاه عباس بود و بعد به هندوستان رفت و به خدمت امیرشاه و جهانگیر و شاهجهان پیوست سپس به ایران...
-
طاهر کاشی
لغتنامه دهخدا
طاهر کاشی . [ هَِ رِ ] (اِخ ) از وزرای سلطان ابوالمظفر رکن الدین ملک ارسلان بن طغرل بن محمدبن ملکشاه بوده است . رجوع به حبیب السیر چ خیام ج 4 ص 520 شود.
-
طاهر کاشی
لغتنامه دهخدا
طاهر کاشی . [ هَِ رِ ] (اِخ ) معروف به محمدطاهر نقاش متخلص به کاشی . صاحب تذکره ٔ نصرآبادی آرد: خامه ٔ فکرش چهره ٔ عروسان معنی گشاید و دیبای زربفت سخن را بی تأمل نقش بندی نماید. طبعش نهایت لطف و دقت را دارد به امر نقش بندی در کاشان مشغول است ، اگرچه...
-
کاشی غازمغازی
لغتنامه دهخدا
کاشی غازمغازی . [ م َ ](اِ مرکب ) کاشی که در مقابل آفتاب هفت رنگ در آن مشاهده می شود. رجوع به معرق و کاشی کاری شود. نوعی از صنایع که در عمارت کنند. و رجوع به «غازمغازی » شود.
-
کاشی معرق
لغتنامه دهخدا
کاشی معرق . [ ی ِ م ُ ع َرْرَ ] (اِ مرکب ) یا کاشی تراشیده . تلفیق تکه های کوچک تراشیده ٔ خشت کاشی براساس نقش . رجوع به معرق شود.
-
کاشی پز
لغتنامه دهخدا
کاشی پز. [ پ َ ] (نف مرکب ) کسی که خشت کاشی میسازد. آنکه آوندهای کاشی میسازد. (ناظم الاطباء).
-
کاشی پزی
لغتنامه دهخدا
کاشی پزی . [ پ َ ] (حامص مرکب ) شغل کاشی پز. || (اِ مرکب ) محل کاشی پختن یا محل فروش آن .
-
کاشی تراش
لغتنامه دهخدا
کاشی تراش . [ ت َ ] (نف مرکب ) تراشنده ٔکاشی . آنکه کاشی را در بنائی بکار برد : برای جدارش ز کاشی تراش دل کان فیروزه اندر خراش . نورالدین ظهوری (در تعریف حمام از آنندراج ).ز بنیاد و معمار کاشی تراش مرا راز پوشیده گردیده فاش .میرزا طاهر وحید (از آنندر...
-
کاشی تراشی
لغتنامه دهخدا
کاشی تراشی . [ ت َ ] (حامص مرکب ) شغل و عمل کاشی تراشی . || (اِ مرکب ) محل کاشی تراشی .
-
کاشی دار
لغتنامه دهخدا
کاشی دار. (اِخ ) یکی از قلاع سه گانه واقع در «چناشک » از دهات کوهسار که بر قله ٔ کوه واقع است و اکنون «دشلی » نام دارد. (مازندران و استرآباد) ترجمه ٔ وحید مازندرانی ص 116 و 176).
-
کاشی ساز
لغتنامه دهخدا
کاشی ساز. (نف مرکب ) آنک کاشی سازد. کسی که کاشی بعمل آرد.
-
کاشی سازی
لغتنامه دهخدا
کاشی سازی . (حامص مرکب ) عمل و شغل کاشی ساز. || (اِ مرکب ) کارخانه ای که در آن آوندهای کاشی و یا خشتهای کاشی میسازند. (ناظم الاطباء).
-
کاشی کاری
لغتنامه دهخدا
کاشی کاری . (حامص مرکب ) نوعی از صنایع که در عمارت کنند. (آنندراج ). کاشی سازی . رجوع به کاشی سازی شود. (ناظم الاطباء). در ترجمه ٔ کتاب «صنایع ایران بعد از اسلام » آمده است : انصاف این است که گفته شود کاشی کاری بهترین و عالی ترین چیزی است که ایرانیان...
-
کاظم کاشی
لغتنامه دهخدا
کاظم کاشی . [ ظِ م ِ ] (اِخ ) (میرزا...) ابن امینا از شعرای ایران و از اهالی کاشان بود، و به هندوستان کوچ کرد در زمره ٔ منشیان عالمگیر پادشاه درآمد و تاریخ سلاله ٔ وی را برشته ٔ نظم درآورد وی پس از شروع بنای اطناب و تطویل را گذارد چنانکه شاه را ملول ...