کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
کاشغری پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
کاشغری
/kāšqari/
معنی
۱. از مردم کاشغر: ◻︎ ایا شکسته سر زلف تُرک کاشغری / شکنج تو علم پرنیان شوشتری (عنصری: ۲۹۸).
۲. تهیهشده در کاشغر: مشک کاشغری.
فرهنگ فارسی عمید
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
کاشغری
فرهنگ فارسی عمید
(صفت نسبی، منسوب به کاشغر، شهری در ترکستان شرقی) [قدیمی] kāšqari ۱. از مردم کاشغر: ◻︎ ایا شکسته سر زلف تُرک کاشغری / شکنج تو علم پرنیان شوشتری (عنصری: ۲۹۸).۲. تهیهشده در کاشغر: مشک کاشغری.
-
کاشغری
لغتنامه دهخدا
کاشغری . [ غ َ ] (ص نسبی ) کاجغری . (سمعانی ). منسوب است به کاشغر. رجوع به کاشغر شود : گوش تو سوی سماع و دست تو سوی شراب چشم تو سوی دو رخسار بت کاشغری . فرخی (دیوان چ دبیرسیاقی ص 400).ایا شکسته سر زلف ترک کاشغری شکنج تو علم پرنیان شوشتری . عنصری .سرا...
-
واژههای مشابه
-
ندائی کاشغری
لغتنامه دهخدا
ندائی کاشغری . [ ن ِ ی ِ غ َ ] (اِخ ) عبداﷲبن محمد. از شعرای قرن دوازدهم است و به سال 1174 هَ. ق . درگذشته . رجوع به فرهنگ سخنوران ص 598 و اسمأالمؤلفین و آثارالمصنفین چ استانبول ج 1 ص 484 شود.
-
حسین کاشغری
لغتنامه دهخدا
حسین کاشغری . [ ح ُ س َ ن ِ غ َ ] (اِخ ) ابن علی بن خلف بن جبرئیل بن خلیل بن صالح بن محمدالمعی مکنی به ابوعبداﷲ مفسر واعظبوده و مؤلفاتی دارد و پس از 484 هَ . ق . / 1091 م . درگذشته است . (هدیة العارفین ج 1 ص 310) (الوافی بالوفیات ج 11 ص 202) (انساب ...
-
سعدالدین کاشغری
لغتنامه دهخدا
سعدالدین کاشغری . [ س َ دُدْ دی ن ِ غ َ ] (اِخ ) در اوایل حال بتحصیل علوم مشغول بود راه زهد و تقوی پیش گرفت و در زمره ٔ مریدان و خلفا مولانا نظام الدین خاموش درآمد و بسال 806 درگذشت ودر سرخیابان مدفون شد. (از رجال حبیب السیر ص 127).
-
خاکی کاشغری
لغتنامه دهخدا
خاکی کاشغری . [ ی ِ غ َ ] (اِخ ) یکی از شعراست که مسلک عرفان نیز داشته و این بیت او راست :بیچاره آن که دل به تو نامهربان دهدآخر در آرزوی وصال تو جان دهد.او را کتابی است بنام «مناقب العارفین » در شرح حال بهاءالدین نقشبندی و برهان الدین و جلال الدین . ...
-
جستوجو در متن
-
تاروس
واژهنامه آزاد
در زبان ترکی قدیم به معنای سقف خانه است.منبع کتاب دیوان الغات الترک نوشته محمود کاشغری ترجمه دکتر صدیق صفحه 230
-
رزآبادی
لغتنامه دهخدا
رزآبادی .[ رَ ] (اِخ ) رزابادی . اسماعیل بن احمد رزآبادی مروزی ، مکنی به ابوالوفاء. از ابوبکر محمدبن عبدالعزیز جنوجردی روایت کرد. و ابوالفتح عبدالغافربن حسین کاشغری لامعی حافظ از او روایت دارد. (از لباب الانساب ).
-
قصداری
لغتنامه دهخدا
قصداری . [ ق َ ] (اِخ ) جعفربن خطاب ، مکنی به ابومحمد. از محدثان است . وی در بلخ سکونت کرد و از ابوالفضل عبدالصمدبن محمدبن نصیر عاصمی حدیث شنید. از او ابوالفتوح عبدالغافربن حسین بن علی کاشغری حافظ روایت دارد. (لباب الانساب ).
-
مغنیات
لغتنامه دهخدا
مغنیات . [ م ُ غ َن ْ نیا ] (ع ص ، اِ) ج ِ مغنیه : دختر کاشغری که از مغنیات خاصه بود...(لباب الالباب چ نفیسی ص 48). و رجوع به مغنیه شود.
-
دیوان لغات الترک
واژهنامه آزاد
کتابی هزارساله از محمو کاشغری به زبان ترکی و عربی که برای آموزش زبان ترکی به عرب ها نگاشته شده است و شامل ده ها بیت شعر ترکی و ده ها ضرب المثل ترکی و بیش از 8000 واژ ه ترکی ناب است.
-
غوچ
لغتنامه دهخدا
غوچ . (ترکی ، اِ) گوسفند شاخدار جنگی . (برهان قاطع) (آنندراج ) . گوسفند شاخدار. (آنندراج ) (انجمن آرا). میش نر شاخدار جنگی . لفظ ترکی است . (غیاث اللغات ). قوچ . قُج . کاشغری آرد: قج ، کبش ، و آن بزبان غزی است و اصل وی قُجُنکار است . (کاشغری ج 1 ص 27...
-
گول
لغتنامه دهخدا
گول . (ترکی ، اِ) آبگیری که اندک آب در آن استاده باشد. (برهان قاطع). جایی بود که آب تنگ ایستاده بود. (لغت فرس ). آبگیر. (فرهنگ شعوری ). به معنی حوض و استخر در ترکی . (کاشغری ج 3ص 98). (حاشیه ٔ برهان قاطع چ دکتر معین ). در ترکی به معنی تالاب کوچک . (غ...