کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
کاسه خون کشیدن پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
کاسه نمد
فرهنگ فارسی معین
( ~ . نَ مَ) (اِ.) هر یک از واشرهای لاستیکی گرد در اندازه های مختلف که در موتور برای پیشگیری از نفوذ روغن به بیرون به کار می رود.
-
کاسه یکی
فرهنگ فارسی معین
( ~ . یِ) [ ع - فا. ] (ص مر.) هم - خوراک ، هم غذا.
-
کاسه بند
فرهنگ فارسی معین
( ~ . بَ) 1 - (ص فا.) آن که ظروف شیشه ای و چینی و چوبی شکسته را بند می زند. 2 - (اِمر.) آلتی که پهلوانان کشتی با اجازة استادان و مشایخ به کاسة زانوی خود می بسته و در وسط آن آیینة کوچکی نیز قرار می دادند. این عمل کفایتی بود از این که زانوی صاحب کاسه ب...
-
کاسه پشت
فرهنگ فارسی معین
( ~ . پُ) (اِ.) 1 - لاک پشت ، سنگ پشت . 2 - کنایه از: آسمان ، فلک .
-
کاسه گر
فرهنگ فارسی معین
( ~ . گَ) (ص .) 1 - کسی که ظروف سفالی درست می کند.2 - نام یکی از آهنگ های موسیقی .
-
تاس کاسه
لغتنامه دهخدا
تاس کاسه . [ س َ / س ِ ] (اِ مرکب ) فنجانه . (بحر الجواهر). رجوع به فنجان و فنجانه و پنگان شود.
-
ته کاسه
لغتنامه دهخدا
ته کاسه . [ ت َه ْ س َ / س ِ ] (اِ مرکب ) آنچه در ته کاسه مانده است پس از خوردن مظروف آن . آنچه از بقیه ٔ طعام یا شراب که در ته کاسه مانده . (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). رجوع به ته و دیگر ترکیبهای آن شود.
-
زخمه ٔ کاسه
لغتنامه دهخدا
زخمه ٔ کاسه . [ زَ م َ / م ِ ی ِ س َ / س ِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) چوبهای باریکی که کاسه بدان نوازند. و مراد از کاسه ، طاسه باشد که پیش امرا و سلاطین نوازند. (بهار عجم ) (آنندراج ) . و رجوع به زخمه ریختن شود.
-
زرین کاسه
لغتنامه دهخدا
زرین کاسه . [ زَرْ ری س َ / س ِ ] (اِ مرکب ) کاسه ای که از طلا ساخته باشند. (فرهنگ فارسی معین ). || بمعنی زرین صدف است که کنایه از آفتاب جهانتاب باشد. (برهان ) (آنندراج ). آفتاب . (ناظم الاطباء). کنایه از آفتاب . خورشید. (فرهنگ فارسی معین ) : در سلوک...
-
شاه کاسه
لغتنامه دهخدا
شاه کاسه . [ س َ /س ِ ] (اِ مرکب ) کاسه ٔ کلان . (بهار عجم ) : پیاله از سر فغفور میزند تیغش که باده میخورد از شاه کاسه حوصله دار. شفیع.ز خلق چشم طمع ننگ پادشاهان است بشاه کاسه گدایی نمیتوان کردن .تأثیر (از بهار عجم ).
-
سیاه کاسه
لغتنامه دهخدا
سیاه کاسه . [ سیا س َ / س ِ ] (ص مرکب ) بخیل . ممسک . رذل . بدبخت . (برهان ). کنایه از ممسک و بخیل . (آنندراج ) : در جنب کفت سیاه کاسه حاشا فلک کبودجامه . انوری .وز دهر سیاه کاسه در کاسم صدساله غم است شرب یک روزه . خاقانی .بگذار تا بخط و کفت اقتدا کن...
-
سیه کاسه
لغتنامه دهخدا
سیه کاسه . [ ی َه ْ س َ / س ِ ] (ص مرکب ) کنایه از مردم بخیل ، رذل ، گرفته ، سفله و ممسک . (برهان ).بخیل و ممسک . (غیاث اللغات ) (آنندراج ) : سیه کاسه و دون و پرخوار بودشتروار دائم به نشخوار بود. بوالمثل بخاری .دهر سیه کاسه ای است ما همه مهمان اوبی ن...
-
کاسه ٔ آتشین
لغتنامه دهخدا
کاسه ٔ آتشین . [ س َ / س ِ ی ِ ت َ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) کنایه از آفتاب عالمتاب است . (برهان ) (آنندراج ).
-
کاسه ٔ بزرگ
لغتنامه دهخدا
کاسه ٔ بزرگ . [ س َ / س ِ ی ِ ب ُ زُ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) جفنه . (ترجمان القرآن ) (دهار). مصیصة. قمعل . قمعول . قعر. لهجم . (منتهی الارب ).
-
کاسه ٔ بلوط
لغتنامه دهخدا
کاسه ٔ بلوط. [ س َ / س ِی ِ ب َ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) رجوع به جفت شود.