کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
کاسه به چین بردن پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
کاسه به چین بردن
لغتنامه دهخدا
کاسه به چین بردن . [ س َ / س ِ ب ِ ب ُ دَ ] (مص مرکب ) مثل است نظیرزیره به کرمان بردن . (از امثال و حکم ) : که می برد به عراق این بضاعت مزجات چنانکه زیره به کرمان برند و کاسه به چین .سعدی .
-
واژههای مشابه
-
کاسه و نیم کاسه
فرهنگ گنجواژه
1ـ سر و زانو 2ـ زیر کاسه نیم کاسه است (توطئهای در بین است) 3ـ نوعی نقش مقرنس کاری وارونه، کاسههای کچک و بزرگ، ظروف.
-
کاسه،(کاسه)ک.ن.
لهجه و گویش تهرانی
لگن خاصره
-
truck centre plate
کاسۀ بوژی
واژههای مصوّب فرهنگستان
[حملونقل ریلی] بخشی مدور در مرکز بوژی که کاسۀ سقفی برآمده در آن قرار دارد و در حکم سطح باربری اصلی برای تکیهگاه بدنۀ خطنورد بر روی گهوارۀ بوژی است
-
calyx splitting
کاسهشکافی
واژههای مصوّب فرهنگستان
[کشاورزی- علوم باغبانی] عارضهای که در گیاهان باعث شکافته شدن کاسۀ گل میشود
-
کاسه پرداز
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [مٲخوذ از عربی. فارسی] [قدیمی] kāsepardāz بسیارخوار؛ پرخور.
-
کاسه پشت
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [مٲخوذ از عربی. فارسی] (زیستشناسی) kāsepošt =لاکپشت
-
کاسه سیاه
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [مٲخوذ از عربی. فارسی] [قدیمی، مجاز] kasesiyāh =سیاهکاسه
-
کاسه کوزه
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [مٲخوذ از عربی. فارسی] ‹ کاسهوکوزه› [عامیانه] kāsekuze اثاث خانه؛ اسباب خانه؛ ظروف منزل.
-
کاسه گاه
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [مٲخوذ از عربی. فارسی] kāsegāh جایی که در ساعتهای معیّن کوس و کرنا میزنند؛ نقارهخانه.
-
کاسه گر
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت) [مٲخوذ از عربی. فارسی] [قدیمی] kāsegar ١. =سفالگر٢. (اسم) (موسیقی) از الحان قدیم ایرانی: ◻︎ کاس می و قول کاسهگر خواه / چون کوس بگه فغان برآورد (خاقانی: ۵۰۶).
-
کاسه گردان
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت) [مٲخوذ از عربی. فارسی] [قدیمی] kāsegardān ١. کسی که برای گرفتن پول کاسهای را میگرداند.٢. [مجاز] گدا.۳. کسی که کاسه یا بشقابی را بر سر چوب میچرخاند.
-
کاسه لیس
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [مٲخوذ از عربی. فارسی] kāselis ١. آن که تهماندۀ غذا را در کاسه میلیسد: ◻︎ حسد چه میبری ای کاسهلیس بر بسحاق / برنج زرد و عسل روزی خداداد است (بسحاق اطعمه: ۱۰۳).۲. [مجاز] گرسنه.۳. [مجاز] پرخور و حریص.۴. [مجاز] پستفطرت.۵. [مجاز] چاپلوس.۶. [قد...
-
کم کاسه
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [فارسی. مٲخوذ از عربی] [قدیمی، مجاز] kamkāse ممسک؛ خسیس.