کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
کاسهِ فلوس پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
هم کاسه
لغتنامه دهخدا
هم کاسه . [ هََ س َ / س ِ ] (ص مرکب ) هم خور. اکیل . کسی که با آدمی در یک کاسه غذا خورد. (یادداشت مؤلف ) : من و سایه هم زانو و هم نشینی من و ناله هم کاسه و هم رضاعی . خاقانی .بگو با میر کاندر پوست ، سگ داری و هم جیفه سگ ار بیرون در گردد تو هم کاسه م...
-
یک کاسه
لغتنامه دهخدا
یک کاسه . [ ی َ / ی ِ س َ / س ِ ] (ص مرکب ) مجموع . یکی . (یادداشت مؤلف ). یک قلم .- یک کاسه کردن ؛ یکی کردن . یک جا جمعکردن . کنایه از با هم پیوستن و به هم آمیختن . (آنندراج ) : همین است پیغام گلهای رعناکه یک کاسه کن نوبهار و خزان را. صائب (از آنن...
-
کاسه پرداز
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [مٲخوذ از عربی. فارسی] [قدیمی] kāsepardāz بسیارخوار؛ پرخور.
-
کاسه پشت
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [مٲخوذ از عربی. فارسی] (زیستشناسی) kāsepošt =لاکپشت
-
کاسه سیاه
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [مٲخوذ از عربی. فارسی] [قدیمی، مجاز] kasesiyāh =سیاهکاسه
-
کاسه کوزه
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [مٲخوذ از عربی. فارسی] ‹ کاسهوکوزه› [عامیانه] kāsekuze اثاث خانه؛ اسباب خانه؛ ظروف منزل.
-
کاسه گاه
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [مٲخوذ از عربی. فارسی] kāsegāh جایی که در ساعتهای معیّن کوس و کرنا میزنند؛ نقارهخانه.
-
کاسه گر
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت) [مٲخوذ از عربی. فارسی] [قدیمی] kāsegar ١. =سفالگر٢. (اسم) (موسیقی) از الحان قدیم ایرانی: ◻︎ کاس می و قول کاسهگر خواه / چون کوس بگه فغان برآورد (خاقانی: ۵۰۶).
-
کاسه گردان
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت) [مٲخوذ از عربی. فارسی] [قدیمی] kāsegardān ١. کسی که برای گرفتن پول کاسهای را میگرداند.٢. [مجاز] گدا.۳. کسی که کاسه یا بشقابی را بر سر چوب میچرخاند.
-
کاسه لیس
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [مٲخوذ از عربی. فارسی] kāselis ١. آن که تهماندۀ غذا را در کاسه میلیسد: ◻︎ حسد چه میبری ای کاسهلیس بر بسحاق / برنج زرد و عسل روزی خداداد است (بسحاق اطعمه: ۱۰۳).۲. [مجاز] گرسنه.۳. [مجاز] پرخور و حریص.۴. [مجاز] پستفطرت.۵. [مجاز] چاپلوس.۶. [قد...
-
کاسه نبات
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [مٲخوذ از عربی. عربی] kāsenabāt نباتی به شکل کاسه برای گذاشتن بر سفرۀ عقد یا هدیه دادن.
-
کم کاسه
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [فارسی. مٲخوذ از عربی] [قدیمی، مجاز] kamkāse ممسک؛ خسیس.
-
سیه کاسه
فرهنگ فارسی معین
( ~ . س ) (ص .) نک سیاه کاسه .
-
هم کاسه
فرهنگ فارسی معین
( ~. س ) (ص .) نک . هم پیاله .
-
یک کاسه
فرهنگ فارسی معین
( ~. س )(ق مر.)(عا.)یک جا، کلی .