کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
کاسه پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
کاسه
/kāse/
معنی
١. ظرف سفالی یا چینی توگود که در آن غذا میخورند.
٢. (زیستشناسی) حقۀ گل؛ کالیس.
〈 کاسهٴ سر: (زیستشناسی) جمجمه؛ استخوان سر: ◻︎ روزی که چرخ از گِل ما کوزهها کند / زنهار کاسهٴ سر ما پرشراب کن (حافظ: ۷۹۲).
〈 کاسهٴ زانو: (زیستشناسی) استخوان روی مفصل زانو؛ آیینۀ زانو؛ سر زانو؛ کشکک.
〈 کاسهٴ گُل: (زیستشناسی) مجموعۀ کاسبرگها؛ کالیس.
فرهنگ فارسی عمید
مترادف و متضاد
پیاله، تاس، جام، راک، ساغر، ظرف، قدح، کاس
دیکشنری
bowl, jackpot, Pan
-
جستوجوی دقیق
-
کاسه
واژگان مترادف و متضاد
پیاله، تاس، جام، راک، ساغر، ظرف، قدح، کاس
-
calyx
کاسه
واژههای مصوّب فرهنگستان
[زیستشناسی] مجموعۀ کاسبرگهای یک گل * مصوب فرهنگستان اول
-
کاسه
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [مٲخوذ از عربی: کٲسَة] kāse ١. ظرف سفالی یا چینی توگود که در آن غذا میخورند.٢. (زیستشناسی) حقۀ گل؛ کالیس.〈 کاسهٴ سر: (زیستشناسی) جمجمه؛ استخوان سر: ◻︎ روزی که چرخ از گِل ما کوزهها کند / زنهار کاسهٴ سر ما پرشراب کن (حافظ: ۷۹۲).〈 کا...
-
کاسه
فرهنگ فارسی معین
(س ) [ ازع . ] (اِ.) 1 - پیاله ، ظرف . 2 - کوس . 3 - بیرونی ترین پوشش گل . ؛~ی داغ تر از آش کنایه از: واسطه ای که از صاحب حق بیشتر جوش می زند. ؛~ ای زیر نیم ~بودن کنایه از: نیرنگی در کار بودن . ؛ ~کوزة کسی را به هم زدن کنایه از: شر و فساد و خ...
-
کاسه
لغتنامه دهخدا
کاسه . [ س َ / س ِ ] (اِ) ظرفی باشد که چیزی در آن خورند. (برهان ). ناجود و قدح و جام و ساغر و پیاله و دوری و طبقچه ٔ بزرگ و یا کوچک مسین و یا چوبین و یا گلین و بادیه و قدح چینی بزرگ و کوچک و هرظرفی که در آن چیزی خورند. (ناظم الاطباء). ظرف مدور از فلز...
-
کاسه
دیکشنری فارسی به عربی
طاسة , کاس , مقبس
-
کاسه
لهجه و گویش اصفهانی
تکیه ای: kâsa طاری: kâsa طامه ای: kâsa طرقی: kâsa/ ǰum کشه ای: kâsa نطنزی: kâsa
-
واژههای مشابه
-
کاسه و نیم کاسه
فرهنگ گنجواژه
1ـ سر و زانو 2ـ زیر کاسه نیم کاسه است (توطئهای در بین است) 3ـ نوعی نقش مقرنس کاری وارونه، کاسههای کچک و بزرگ، ظروف.
-
کاسه،(کاسه)ک.ن.
لهجه و گویش تهرانی
لگن خاصره
-
کافور کاسه
لغتنامه دهخدا
کافور کاسه . [ رِ س َ / س ِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) آب غلیظ چوب کافور است که پس از جوشانیدن آن بدست آید. در فلاحت نامه آمده است : چون چوب کافور بجوشانند هر چه کف آن است کافور رسیده ٔ بغایت سبک و نیکو باشد و آنچه میانه است هم نیکو باشد و آنچه آب زی...
-
truck centre plate
کاسۀ بوژی
واژههای مصوّب فرهنگستان
[حملونقل ریلی] بخشی مدور در مرکز بوژی که کاسۀ سقفی برآمده در آن قرار دارد و در حکم سطح باربری اصلی برای تکیهگاه بدنۀ خطنورد بر روی گهوارۀ بوژی است
-
body centre plate
کاسۀ سقفی
واژههای مصوّب فرهنگستان
[حملونقل ریلی] صفحۀ ریختهگری یا آهنگریشده که در خط مرکزی خطنورد در زیر بدنه پرچ یا جوشکاری شده است و نیرو را ازطریق گهواره از بدنه به بوژی منتقل میکند
-
calyx splitting
کاسهشکافی
واژههای مصوّب فرهنگستان
[کشاورزی- علوم باغبانی] عارضهای که در گیاهان باعث شکافته شدن کاسۀ گل میشود
-
نیم کاسه
لغتنامه دهخدا
نیم کاسه . [س َ / س ِ ] (اِ مرکب ) نوعی از کاسه و قدح چوبین گنبدنما. (آنندراج ). قحف . (مهذب الاسماء). نصفی . پیاله ٔ خرد را جام نام است و کلان را کاسه و متوسط را نیم کاسه . (خان آرزو از فرهنگ فارسی معین ). ظرفی به شکل پیاله و کاسه که از کاسه کوچکتر ...