کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
کاسب و پول پیدا کن پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
کاسب و پول پیدا کن
فرهنگ گنجواژه
تاجر.
-
واژههای مشابه
-
کاسب کار
لغتنامه دهخدا
کاسب کار. [ س ِ ] (ص مرکب ) در تداول عامه ، کسی که ارتزاق از راه کسب میکند. کسی که کسب جزئی دارد. بازاری .
-
کاسب العيش
دیکشنری عربی به فارسی
متکفل , کفيل خرج , نان اور
-
تخم کاسب
لهجه و گویش تهرانی
بچه بازاری
-
طبقه کاسب ودکاندار
دیکشنری فارسی به عربی
برجوازي
-
کاسب خرده فروش
دیکشنری فارسی به عربی
متسوق
-
جستوجو در متن
-
پله
لغتنامه دهخدا
پله . [ پ َ ل َ / ل ِ ] (اِ) مهمل پول ُ در ترکیب . پول ُ و پله ، از اتباع است بمعنی نقد و جنس پیدا و پنهان . (آنندراج ). پول مول . رجوع به پول و پله در جای خود شود.
-
جیب
فرهنگ فارسی معین
(اِ.) کیسه مانندی که به لباس می دوزند تا در آن پول یا کیف پول و امثال آن را قرار دهند. ؛ ~ خود را پر کردن (کن .) مال اندوختن (از راه نامشروع ). ؛ ~ کسی را زدن پول کسی را دزدیدن . ؛ توی ~ خود گذاشتن (کسی را). (کن .) بسیار قوی تر یا زرنگ تر بودن...
-
معلم کاشانی
لغتنامه دهخدا
معلم کاشانی . [ م ُ ع َل ْ ل ِ م ِ ] (اِخ ) امیرجعفر. از شاعران قرن یازدهم هجری است که به معلمی اشتغال داشت . ازوست :خلقم همه رند و بوالهوس می دانندمیخواره و رندم همه کس می دانندگویند مخورمی که خداگیر شوی حق را مگر این قوم عسس می دانند.و نیز:زاهد به ...
-
رایگان
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) rāy[e]gān ۱. چیزی که بدون پرداخت پول یا بدون رنج و زحمت بهدست آید؛ مفت؛ مجانی.۲. [عامیانه، مجاز] صمیمی.۳. (قید) بدون دریافت حقالزحمه.۴. ‹راهگان› [قدیمی] چیزی که در راه پیدا کنند.۵. [قدیمی، مجاز] پَست؛ بیارزش.
-
پیدا کردن
لغتنامه دهخدا
پیدا کردن . [ پ َ / پ ِ ک َ دَ ] (مص مرکب ) اظهار کردن . نمایاندن . عرض . عرض کردن . افصاح . آشکار کردن . ظاهر ساختن . واضح کردن . روشن کردن . هویدا کردن . صَدع . (منتهی الارب ). ابراز. تجلیة. (مجمل اللغة). نُحلة. نِحلة. توضیح . (منتهی الارب ).ایضاح ...
-
کن
لغتنامه دهخدا
کن . [ ک ُ ] (ع فعل امر) صیغه ٔ امر است به معنی شو(باش )، مشتق از کان یکون کوناً. و اشارت باشد به امر حق تعالی در روز ازل درباب پیدا شدن موجودات . (غیاث ) (آنندراج ). کلمه ٔ امراز کان . بشو. (ناظم الاطباء). بباش : کن فیکون ، بباش پس بباشد. (یادداشت ب...
-
مفلس
لغتنامه دهخدا
مفلس . [ م ُ ل ِ ] (اِخ ) شاعری است از قصبه ٔ «کون آباد» هندوستان و این بیت از اوست :جهد کن تا پیش محتاج آبرو پیدا کنی قطره چون گوهر شود فیضش به دهقان می رسد.و رجوع به تذکره ٔ صبح گلشن و قاموس الاعلام ترکی شود.