کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
کاریدن پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
کاریدن
/kāridan/
معنی
کاشتن؛ زراعت کردن: ◻︎ بسا کس که بر خورد و هرگز نکاشت / بسا کس که کارید و بر برنداشت (اسدی: ۲۱۰).
فرهنگ فارسی عمید
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
کاریدن
فرهنگ فارسی عمید
(مصدر متعدی) [قدیمی] kāridan کاشتن؛ زراعت کردن: ◻︎ بسا کس که بر خورد و هرگز نکاشت / بسا کس که کارید و بر برنداشت (اسدی: ۲۱۰).
-
کاریدن
لغتنامه دهخدا
کاریدن . [ دَ ] (مص ) کاشتن . (زمخشری ) (آنندراج ). الحرث ، کشت کاریده . (ربنجنی ). حرث کارید. (دستوراللغه ). کاشتن و زراعت و عمل کردن . (ناظم الاطباء). تخم افشاندن . حُرث ، زمین کشت کاریده : بسا کس که برخورد و هرگز نکاشت بسا کس که کارید و بر برنداشت...
-
جستوجو در متن
-
بکاریدن
لغتنامه دهخدا
بکاریدن . [ ب ِ دَ ] (مص ) بکاشتن . کاشتن . کاریدن . رجوع به کاشتن و کاریدن شود.
-
ناکاریدن
لغتنامه دهخدا
ناکاریدن . [ دَ ] (مص منفی ) ناکاشتن . نکاریدن . مقابل کاریدن .
-
برکاویدن
لغتنامه دهخدا
برکاویدن . [ ب َ دَ ] (مص مرکب ) کاویدن . کندن و کاویدن . || قطعه کردن و بخش کردن جامه و خربوزه . (ناظم الاطباء). || برکاریدن . رجوع به برکاریدن و کاریدن شود.
-
بی کار
لغتنامه دهخدا
بی کار. (ص مرکب ) (از: بی + کار، از اسم مصدر کاریدن ) بدون زرع : بی کار و کشت ؛ بی کشت و زرع . بی کشاورزی : جهان دوزخی بود بی کار و کشت به ابری چنین تازه شد چون بهشت .نظامی .
-
کشتن
لغتنامه دهخدا
کشتن . [ ک ِ ت َ ] (مص ) کاشتن . زراعت کردن . کشتکاری نمودن . فلاحت . فلاحت کردن . (ناظم الاطباء). کاشتن . زراع . کاریدن . حرث . غرس . (یادداشت مؤلف ). کاریدن اعم از تخم یا نهال . کاشتن اعم از غرس و حرث : ندانم یک تن از جمع خلایق که در دل تخم مهر تو...
-
کاشتن
لغتنامه دهخدا
کاشتن . [ ت َ ] (مص ) زراعت کردن . (برهان ) (انجمن آرا). فلاحت کردن . تخم افشاندن .بذرافشانی . پراکندن تخم . درخت و نهال نشاندن . کشتن .کاریدن . (زمخشری ). کشت کردن . غرس کردن : بدان زایند مردم تا که میرندبدان کارند تا بکنند دارا. ؟ (از حاشیه ٔ فرهنگ...
-
ش
لغتنامه دهخدا
ش . (حرف ) حرف شانزدهم از الفبای فارسی و سیزدهم از حروف هجای عرب و بیست و یکم از حروف ابجد و در حساب ترتیبی نماینده ٔ عدد شانزده است و به حساب جُمَّل آن را به سیصد دارند. نام آن در فارسی و عربی شین است . در تهجی عبرانی که اصل تهجّی عربی است نام این ح...