کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
کارگذار پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
کارگذار
لغتنامه دهخدا
کارگذار. [ گ ُ ] (نف مرکب ) آنکه کار به آسانی و جلدی کند. آنکه کار داند و از عهده ٔ آن بخوبی برآید. کاربر. کافی . قبیل . کاف . (منتهی الارب ). آنکه حاجات مردم را قضا کند. (آنندراج ). وکیل . عامل . احوزی . نیک کارگذار.(منتهی الارب ). لَهم ؛ مرد نیک کا...
-
واژههای همآوا
-
کارگزار
واژگان مترادف و متضاد
پیشکار، عامل، مامور، مباشر، متولی، ناظر، وکیل
-
کار گذار
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت) kārgozār ۱. آنکه با چابکی و مهارت کار میکند؛ آنکه خوب از عهدۀ کار برمیآید؛ کاربر.۲. مٲمور دولت.۳. نوکر؛ خدمتگذار.
-
کارگزار
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت) kārgozār ١. انجامدهندۀ کار.٢. کسی که از طرف دیگری کاری را اداره میکند.٣. واسطۀ دادوستد یا انجام یافتن کاری.٤. مٲمور دولت یا حکومت.٥. نمایندۀ یک مؤسسه یا شرکت در شهر دیگر.
-
کارگزار
فرهنگ فارسی معین
(گُ) (ص فا.) عامل ، مأمور.
-
کارگزار
لغتنامه دهخدا
کارگزار. [ گ ُ ] (نف مرکب ، اِ مرکب ) عامل . ج ، کارگزاران : و کتبه و کارگزاران را امور متفاوت بود بعضی محظوظ و بهرمند و جمعی محروم و مستمند میماندند. (جهانگشای جوینی ). بسیار میفرمودند کارگزار رونده ٔ این راه نیاز و مسکنت و علو همت است . (انیس الطال...
-
جستوجو در متن
-
functionary
دیکشنری انگلیسی به فارسی
کارگزار، مامور، کارگذار
-
کارگذران
لغتنامه دهخدا
کارگذران . [ گ ُ ذَ ] (نف مرکب ) رجوع بمعانی کارگذار شود.
-
کارگزاری
لغتنامه دهخدا
کارگزاری . [ گ ُ ] (حامص مرکب ) عمل . کفایت . || شغل کارگذار. جای کارگذار. || (اِ مرکب ) بنگاه هائی است که معامله ٔ اشخاص را بر عهده گرفته برای خرید و فروش خانه یا سایر راهنمائی مزد گرفته و کاری انجام میدهند. (فرهنگستان ).
-
عتریف
لغتنامه دهخدا
عتریف . [ ع ِ ] (ع ص ) پلید. بدکار. بیباک . دلاور. کارگذار ستم کار درشت سخت . || شتر استواراندام . (اقرب الموارد) (منتهی الارب ).
-
ثمال
لغتنامه دهخدا
ثمال . [ ث ِ ] (ع ص ، اِ) فریادرس که بمهمات قوم خود پردازد: فلان ثمال قوم خویش است ؛دادرس آنان است . غیاث . پشت و پناه . کارگذار مردم .
-
کاف
لغتنامه دهخدا
کاف . [ فِن ] (ع ص ) در عربی بمعنی کفاف و کافی باشد. (برهان ) (منتهی الارب ). || کارگذار. (منتهی الارب ). || به اصلاح آرنده میان مردمان . (مهذب الاسماء). || بسنده . (منتهی الارب ).
-
لهم
لغتنامه دهخدا
لهم . [ ل ِ هََ م م ] (ع ص ) مرد روشن رای جوان مرد نیک کارگذار بسیارعطا. ج ، لهمون . || دریای بزرگ . || مرد سبقت گیرنده . || اسب نجیب نیکو درگذرنده از اسبان . (منتهی الارب ).