کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
کارکُن پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجو در متن
-
مسهل
واژگان مترادف و متضاد
کارکن، مسهله، منجز، منضج
-
منضج
واژگان مترادف و متضاد
کارکن، مسهل، منجز
-
workable
دیکشنری انگلیسی به فارسی
کارآمد، قابل اعمال، کارکن، کار کردنی
-
عامل
فرهنگ واژههای سره
کارتار، کارکن، کارگزار، گماشته، انگیزه، کننده
-
کن
فرهنگ فارسی عمید
(بن مضارعِ کردن) kon ۱. = کردن۲. کُننده (در ترکیب با کلمۀ دیگر): کارکُن، بازیکن.
-
کنشگار
لغتنامه دهخدا
کنشگار. [ ک ُ ن ِ ] (ص مرکب ) عامل و کارکن . (انجمن آرا) (آنندراج ). کارگر و عامل و کارکن و کارگزار و آنکه کار می کند و اجرای عملی می نماید. (ناظم الاطباء).
-
کارورز
واژگان مترادف و متضاد
۱. کارآموز ۲. تازهکار، نوچه ۳. کارکن، کارگر
-
محنش
لغتنامه دهخدا
محنش . [ م ِ ن َ ] (ع ص ) پیشه ور کارکن . (منتهی الارب ).
-
purgative
دیکشنری انگلیسی به فارسی
خفیف، پاک کننده، مسهل، ضد یبوست، کارکن، تطهیری، پاکساز، پالایشی
-
کارورز
فرهنگ فارسی معین
(وَ) (ص فا.) 1 - آن که به کاری اشتغال دارد، کارکن . 2 - دانشجوی پزشکی که در بیمارستان به دستور سرپزشک کار می کند، انترن .
-
کارکنی
لغتنامه دهخدا
کارکنی . [ ک ُ ] (حامص مرکب ) عمل و منصب کارکن . (ناظم الاطباء). و رجوع به عامل شود.
-
استمصال
لغتنامه دهخدا
استمصال . [ اِ ت ِ ] (ع مص ) شکم راندن دارو. (منتهی الارب ). کار کردن کارکن .
-
گنبدآبگون
لغتنامه دهخدا
گنبدآبگون . [ گُم ْ ب َ دِ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) کنایه از آسمان است : ترا جان در این گنبد آبگون یکی کارکن رفتنی لشکری است .ناصرخسرو.
-
عملة
لغتنامه دهخدا
عملة. [ ع ُ ل َ ] (ع اِ) مزد کارکن . (منتهی الارب ). مزد کار و عمل . (از اقرب الموارد). عِملة. رجوع به عِملة شود.
-
مشی
لغتنامه دهخدا
مشی . [ م َ شی ی ] (ع ص ، اِ) داروی مسهل . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء).- دواء مشی ؛ کارکن . مسهل .