کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
کارکننده پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
کارکننده
/kārkonande/
معنی
آنکه کار میکند؛ عملکننده.
فرهنگ فارسی عمید
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
کارکننده
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) kārkonande آنکه کار میکند؛ عملکننده.
-
جستوجو در متن
-
year-round
دیکشنری انگلیسی به فارسی
سالم، کارکننده در تمام سال
-
کارگر
فرهنگ فارسی معین
(گَ) (ص .) 1 - شاغل ، کارکننده . 2 - مؤثر.
-
کارکن
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) kārkon ۱. کارکننده؛ کارگر.۲. کاری؛ اهل کار و تلاش.۳. [عامیانه] ویژگی داروی مسهل.
-
ورزنده
لغتنامه دهخدا
ورزنده . [ وَ زَ دَ / دِ ] (نف ) اسم فاعل است از ورزیدن . کارکننده . || ممارست کننده . || حاصل کننده . || کوشنده . || زراعت کننده . (فرهنگ فارسی معین ).
-
ورزنده
فرهنگ فارسی معین
(وَ زَ دِ یا دَ) (اِفا.) 1 - کارکننده . 2 - مهارت کننده . 3 - حاصل کننده . 4 - کوشنده . 5 - زراعت کننده .
-
کادح
لغتنامه دهخدا
کادح . [ دِ ] (ع ص ) کارکننده و کوشش کننده . (منتهی الارب ) : یا ایها الانسان انک کادح الی ربک کدحاً فملاقیه . (قرآن 6/4).
-
محتذی
لغتنامه دهخدا
محتذی . [ م ُ ت َ ] (ع ص ) کارکننده بر نهاد کسی . (آنندراج ). تقلیدکننده و اقتداکننده وکسی که بر نهاد دیگری کار کند. || کفش پوشیده . || به کسی پی برده . (ناظم الاطباء).
-
گستاخ دست
لغتنامه دهخدا
گستاخ دست . [ گ ُ دَ ] (ص مرکب ) کنایه از چابک دست و جلد و تند کارکننده . (برهان ) : دلیر و سخنگوی و دانش پرست به تیر و به شمشیر گستاخ دست .نظامی .
-
نهفته کار
لغتنامه دهخدا
نهفته کار. [ ن ُ / ن ِ / ن َ هَُ ت َ / ت ِ ] (ص مرکب ). پوشیده کار. در خفا کارکننده و رازدار : فرض گشت آن نهفته کاران راکه به یاری رسند یاران را.نظامی .
-
بادی
فرهنگ فارسی عمید
(صفت نسبی، منسوب به باد) bādi ۱. کارکننده با باد: آسیای بادی، کشتی بادی، سازهای بادی.۲. ویژگی وسیلهای ارتجاعی مانند لاستیک که آن را از هوا پر میکنند: قایق بادی.۳. ویژگی سلاحی که با فشار هوا گلوله را پرتاب میکند: تفنگ بادی.
-
کارگر
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت) ‹کاریگر› kārgar ١. [مقابلِ کارفرما] کارکننده؛ کسی که در کارخانه یا کارگاه کار میکند و مزد میگیرد.۲. دارای تٲثیر؛ مؤثر: دارو بر او کارگر نشد.〈 کارگر آمدن: (مصدر لازم) = 〈 کارگر شدن: ◻︎ ز شست صدق گشادم هزار تیر دعا / ولی چه سود ی...
-
متطوع
لغتنامه دهخدا
متطوع . [ م ُ ت َ طَوْ وِ ] (ع ص ) مطیع و فرمان بردار. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || فدائی و آن که در جنگ خود را فدا می کند. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب ). || کارکننده . (ناظم الاطباء). || نماز نافله گزارنده . (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب...
-
کارنده
لغتنامه دهخدا
کارنده . [ رَ دَ / دِ ] (نف ) کارکننده و کارفرما و فاعل از کاشتن . (آنندراج ). ج ، کارندگان : اگر کشتمندی شود کوفته وز آن رنج کارنده آشوفته و گر اسب در کشت زاری شودکسی نیز بر میوه داری شوددم اسب و گوشش بباید بریدسر دزد بر دار باید کشید. فردوسی .ز تخم...