کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
کاروان پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
کاروان
/kār[e]vān/
معنی
۱. گروه مسافرانی که باهم سفر میکنند.
۲. [مجاز] چیزی که اجزای آن به دنبال هم میآید.
۳. اتاقک چرخداری که به پشت اتومبیل وصل میشود و برای حمل کالا، حیوانات، و اقامت در سفر مورد استفاده قرار میگیرد.
〈 کاروان زدن: (مصدر لازم) [قدیمی، مجاز] دزدیدن اموال مسافران کاروان با حمله به آن.
فرهنگ فارسی عمید
مترادف و متضاد
قافله، کاربان
دیکشنری
caravan, convoy, string, train
-
جستوجوی دقیق
-
کاروان
واژگان مترادف و متضاد
قافله، کاربان
-
کاروان
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) ‹کاربان› kār[e]vān ۱. گروه مسافرانی که باهم سفر میکنند.۲. [مجاز] چیزی که اجزای آن به دنبال هم میآید.۳. اتاقک چرخداری که به پشت اتومبیل وصل میشود و برای حمل کالا، حیوانات، و اقامت در سفر مورد استفاده قرار میگیرد.〈 کاروان زدن: (مصدر لاز...
-
کاروان
فرهنگ فارسی معین
[ په . ] (اِمر.) قافله ، عده ای مسافر که با هم حرکت کنند.
-
کاروان
لغتنامه دهخدا
کاروان . [ کارْ / رِ ] (اِ مرکب ) کاربان . (جهانگیری ). قافله . (برهان ) (غیاث ) (انجمن آرا) (ناظم الاطباء). و رجوع به قافله شود. قیروان . (المعرب جوالیقی ج 2 ص 254). (منتهی الارب ). و رجوع به لغت «کاربان » شود. عیر. (ترجمان القرآن ) (دهار). و رجوع ب...
-
کاروان
لغتنامه دهخدا
کاروان . [ کارْ / رِ ] (اِخ ) دهی از بخش قشم شهرستان بندرعباس ، واقع در 39هزارگزی باختر قشم و 12هزارگزی شمال راه مالرو قشم به صلخ . جلگه و گرمسیر و مالاریائی و دارای 255 تن سکنه است . آب آن از چاه و باران است . محصول آن غلات و شغل اهالی زراعت و صید م...
-
کاروان
لغتنامه دهخدا
کاروان . [ کارْ / رِ ] (اِخ ) دهی از دهستان منجوان بخش خدا آفرین شهرستان تبریز. در 17500 گزی جنوب خداآفرین و 16500 گزی شوسه ٔ اهر به کلیبر. کوهستانی و معتدل و دارای 84تن سکنه است . آب آن از چشمه و محصول آن غلات و شغل اهالی زراعت و گله داری است . راه ...
-
کاروان
لغتنامه دهخدا
کاروان . [ کارْ / رِ ] (اِخ ) رجوع به کادیجان و رجوع به فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4 شود.
-
کاروان
لغتنامه دهخدا
کاروان . [ کارْ / رِ ] (اِخ ) نام محلی کنار راه سراب به اردبیل میان سیستان و صائین در 133800 گزی تبریز.
-
کاروان
لغتنامه دهخدا
کاروان . [ کارْ / رِ ] (اِخ ) نام ناحیتی به بلوچستان .
-
کاروان
دیکشنری فارسی به عربی
قافلة
-
واژههای مشابه
-
main body
هستۀ کاروان
واژههای مصوّب فرهنگستان
[علوم نظامی] بخش عمده یا ناوهای اصلی یک آرایش دریایی
-
کاروان خانه
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) kār[e]vānxāne = کاروانسرا
-
کاروان رو
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) kār[e]vānro[w] راهی که کاروان از آن عبور میکند.
-
کاروان زن
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت) kār[e]vānzan ۱. دزدی که به کاروان حملهکرده و اموال کاروانیان را غارت میکند.۲. [مجاز] دلربا.