کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
کاره پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
کاره
/kāre/
معنی
١. [مجاز] صاحب نفوذ و تسلط؛ آنکه از وی کاری برمیآید.
٢. کار (در ترکیب با کلمۀ دیگر): همهکاره، هیچکاره، بیکاره، ستمکاره.
فرهنگ فارسی عمید
مترادف و متضاد
۱. کارآمد، موثر
۲. صاجبمقام ≠ بیکاره
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
کاره
واژگان مترادف و متضاد
۱. کارآمد، موثر ۲. صاجبمقام ≠ بیکاره
-
کاره
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) kāre ١. [مجاز] صاحب نفوذ و تسلط؛ آنکه از وی کاری برمیآید.٢. کار (در ترکیب با کلمۀ دیگر): همهکاره، هیچکاره، بیکاره، ستمکاره.
-
کاره
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [قدیمی] kāre ١. پشتواره؛ پشته.٢. پشتۀ علف یا هیزم.
-
کاره
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی] [قدیمی] kāreh کسی که چیزی را ناپسند میشمارد؛ کراهتدارنده.
-
کاره
فرهنگ فارسی معین
( ~ .) [ ع . ] (اِفا.) ناخوش ، ناپسند.
-
کاره
فرهنگ فارسی معین
( ~ .) 1 - (ص نسب .) مستعد، لایق کار. 2 - (عا.) صاحب شغل و مقام .
-
کاره
فرهنگ فارسی معین
(رِ) (اِ.) پشتواره ، بستة کوچک از هیزم و علف .
-
کاره
لغتنامه دهخدا
کاره . [ ] (اِ) اسم هندی مطبوخات مسهله و منضجه است . (فهرست مخزن الادویه ). رجوع به کارهه شود.
-
کاره
لغتنامه دهخدا
کاره . [ ] (اِخ ) قریه ای از قرای بغداد. (معجم البلدان ).
-
کاره
لغتنامه دهخدا
کاره . [ رَ / رِ ] (اِ) پشتواره . (جهانگیری ). پشتواره است و آن بسته ای باشد کوچک از هیزم و علف و غیره که بر پشت بندند. (برهان ) (انجمن آرا) (آنندراج ). بار که بر پشت برند. (پیانکی ). کول بار که بر پشت حمل کنند. حِمْل . کولباره . عِکمَه : و اما الجاح...
-
کاره
لغتنامه دهخدا
کاره . [ رَ / رِ ] (ص نسبی ) هر چیز کارآمدو لایق و قابل کار و کسی که از وی کار آید. || منصوب . صاحب منصب و مقام . (ناظم الاطباء). مؤثر. شاغل مقامی . دارای شغلی . بکار مشغول . || در ترکیب آید و صفت فاعلی سازد همچون ستمکاره . هرکاره . همه کاره . هیچ ک...
-
کاره
لغتنامه دهخدا
کاره . [ رِه ْ ] (ع ص ) ج ، کارهین . دُژمَنِش . (ربنجنی ). ناپسند دارنده . (آنندراج ). کراهت دارنده و ناخوش و ناپسند. (ناظم الاطباء). مقابل مکروه . مشمئز : ای ابوالفضل بزرگ مهتری است این احمد اما آن را آمده است که انتقام کشد و من سخت کاره هستم [ بونص...
-
کاره
لغتنامه دهخدا
کاره . [ کارْ رَ ] (اِخ ) نام شهر حران در نزد رومیان و بعداز تسلط اسکندر یکی از مراکز مهم فرهنگ یونانی و ادبیات آرامی بوده است . (از تاریخ علوم عقلی در تمدن اسلامی تألیف دکتر ذبیح اﷲ صفا ج 1 ص 10). و رجوع به «حران » شود. در این شهر جنگی بنام جنگ کار...
-
کاره
لغتنامه دهخدا
کاره . [ ه ِ ] (اِخ ) حاکم نشین کانتن «فینیستر» بخش «شاتولن »، نزدیک کانال ممتد از «نانت » تا «برست ». دارای 4115 تن سکنه و آن موطن «لاتور دوورنْی » است .
-
کاره
لهجه و گویش تهرانی
صاحب مقام: همه کاره ، کاره ای بودن.