کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
کارنده پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
کارنده
/kārande/
معنی
کسی که درختی یا تخمی بر زمین میکارد.
فرهنگ فارسی عمید
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
کارنده
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت) [قدیمی] kārande کسی که درختی یا تخمی بر زمین میکارد.
-
کارنده
فرهنگ فارسی معین
(رَ دِ یا دَ) (ص فا.) 1 - کار کننده ، عمل - کننده . 2 - کشت کننده ، زارع .
-
کارنده
لغتنامه دهخدا
کارنده . [ رَ دَ / دِ ] (نف ) کارکننده و کارفرما و فاعل از کاشتن . (آنندراج ). ج ، کارندگان : اگر کشتمندی شود کوفته وز آن رنج کارنده آشوفته و گر اسب در کشت زاری شودکسی نیز بر میوه داری شوددم اسب و گوشش بباید بریدسر دزد بر دار باید کشید. فردوسی .ز تخم...
-
واژههای مشابه
-
کارنده چال
لغتنامه دهخدا
کارنده چال . [ ] (اِخ ) دهی از دهستان رودبار بخش معلم کلایه ٔ شهرستان قزوین ، واقع در 18هزارگزی جنوب باخترمعلم کلایه . 36هزارگزی راه عمومی . در کوهستان واقع شده و سردسیر است سکنه 273 تن . رودخانه ٔ آن سیمیار و غلات آن بنشن و جالیز و شغل اهالی زراعت و...
-
جستوجو در متن
-
مزدرع
لغتنامه دهخدا
مزدرع . [ م ُ دَ رِ ] (ع ص ) کارنده ٔ تخم . (آنندراج ). زراعت کننده و تخم کارنده . (از ناظم الاطباء).
-
کارندگی
لغتنامه دهخدا
کارندگی . [ رَ دَ / دِ ] (حامص ) عمل کارنده .
-
کار
فرهنگ فارسی معین
(ص فا.) در ترکیب به معنی کارنده و کشت کننده آید: برنج کار، گلکار.
-
چای کار
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت فاعلی) [چینی. فارسی] čāykār کسی که کارش کشتوزرع چای است؛ چایکارنده؛ کشتکنندۀ چای.
-
کار
فرهنگ فارسی عمید
(بن مضارعِ کاشتن) kār ۱. = کاشتن۲. کارنده (در ترکیب با کلمۀ دیگر): چغندرکار، سبزیکار، گلکار.
-
برنج کار
لغتنامه دهخدا
برنج کار. [ ب ِ رِ ] (نف مرکب ) برنج کارنده . آنکه برنج کارد. آنکه شغل و حرفه اش کاشتن برنج باشد.
-
تخم کار
لغتنامه دهخدا
تخم کار. [ ت ُ ] (نف مرکب ) که تخم کارد. کارنده ٔتخم . برزگر. که تخم افشاند. تخم کارنده : این عهدشکن که روزگار است چون برزگران تخمکار است . نظامی .دل تخمکاران بود رنج کش چو خرمن برآید بخندند خوش .سعدی (بوستان ).
-
نخل کار
لغتنامه دهخدا
نخل کار. [ ن َ ] (نف مرکب ) که نخل می کارد. که نخل پرورد. که خرمابن غرس کند. کارنده ٔ نخل : ز انگیزش و ساخت فرق است چندکه این نخل کار است و آن نخلبند.امیرخسرو.
-
چاریک کار
لغتنامه دهخدا
چاریک کار. [ چارْ ی َ / ی ِ ] (نف مرکب ) چاریک کارنده . چهاریک کار. زارع که از حاصل چهاریک برمیدارد. دهقانی که طبق معمول بعضی از مناطق کشاورزی ایران از بذری که میکارد چهاریک سهم برمیدارد.