کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
کارنادیده پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
کارنادیده
/kārnādide/
معنی
۱. کارناآزموده؛ بیتجربه.
۲. کسی که در میدان جنگ نبوده و رزم را تجربه نکرده: ◻︎ بدو گفت کای کارنادیدهمرد / شهنشاه کی جوید از تو نبرد (فردوسی: ۴/۱۹۷).
فرهنگ فارسی عمید
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
کارنادیده
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [قدیمی، مجاز] kārnādide ۱. کارناآزموده؛ بیتجربه.۲. کسی که در میدان جنگ نبوده و رزم را تجربه نکرده: ◻︎ بدو گفت کای کارنادیدهمرد / شهنشاه کی جوید از تو نبرد (فردوسی: ۴/۱۹۷).
-
کارنادیده
لغتنامه دهخدا
کارنادیده . [ دی دَ / دِ ] (ن مف مرکب ) غیرمجرب . بی تجربه . ناشی . ناآزموده : بدو گفت کای کارنادیده مردشهنشاه کی با تو جوید نبرد. فردوسی .پس بچندسال که در خراسان تشویش افتاد از جهت ترکمانان ، دیوراه یافت بدین جوان کارنادیده تا سر بباد داد. (تاریخ بی...
-
جستوجو در متن
-
تازه کار
لغتنامه دهخدا
تازه کار. [ زَ / زِ ] (ص مرکب ) کسی که تازه کاری را شروع کرده و هنوز آنرا درست نیاموخته است . (فرهنگ نظام ). کارنادیده . کم تجربه .مبتدی . مقابل کهنه کار. ناآزموده . نوآموز در صنعت . کسی که بنوی چیزی را آموخته یا بدان پرداخته . ناشی .
-
بچه ننه
لغتنامه دهخدا
بچه ننه . [ ب َ چ َ / چ ِ / ب َچ ْ چ َ / چ ِ ن َ ن ِ ] (اِ مرکب ) طفل مورد علاقه ٔ مادر. || (ص مرکب ) ننر. نازپرورده . || پخمه . || بی تجربه . ناآزموده . که تجربه ندارد. که راه و رسم نداند. ناشی در کارها. دنیانادیده . کارنادیده .
-
خوش خوش
لغتنامه دهخدا
خوش خوش . [ خوَش ْ / خُش ْ خوَش ْ / خُش ْ ] (ق مرکب ) آهسته آهسته . رفته رفته . کم کم . نرم نرم . (یادداشت مؤلف ). خوش خوشک : گر کونت از نخست چنان بادریسه بودآن بادریسه خوش خوش چون دوک رشته شد. لبیبی .من ایشان را خوش خوش می آورم تا از شما بگذرم و بگ...
-
شرم داشتن
لغتنامه دهخدا
شرم داشتن . [ ش َ ت َ ] (مص مرکب ) خجالت داشتن . حیا داشتن . (ناظم الاطباء). خزایه . خزی . اختات . اختثاث . (منتهی الارب ). حیا کردن . خجالت کشیدن . خجل گشتن . (یادداشت مؤلف ). تزاؤک . تزایل . خزایت . اتئاب . (منتهی الارب ). استحیاء. (منتهی الارب )...
-
جستن
لغتنامه دهخدا
جستن . [ ج ُ ت َ ] (مص ) یافتن . (بهارعجم ) (آنندراج ) (برهان ). یافتن و پیدا کردن . (فرهنگ فارسی معین ). یافتن و گم کرده را پیدا کردن . (ناظم الاطباء). در تداول عوام ، یافتن و یافتن چیزی گمشده . (یادداشت مؤلف ) : شتابید گنجور و صندوق جست بیاورد پوی...
-
پس
لغتنامه دهخدا
پس . [ پ َ ] (اِ)پشت (مقابل پیش ). پشت سر. از پشت . عقب . در عقب . دنبال . بدنبال . پی . در پی . خلف . وراء. ظهر : چون رسنگر ز پس آمد همه رفتار مرابسغر مانم کو بازپس اندازد تیر . ابوشکور.ما برفتیم و شده نوژان و کحلان (؟) از پس مابشبی گفتی تو کش سلب ا...