کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
کارفرما پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
کارفرما
/kārfarmā/
معنی
١. [مقابلِ کارگر] (حقوق) آنکه در قبال پرداخت مزد، کارگران را به کار میگمارد؛ صاحبکار: ◻︎ کارفرمای همی داند فرمودن کار / لاجرم کارگر از کار همیآید بر (فرخی: لغتنامه: کارفرما).
۲. [قدیمی] فرمانروا؛ حاکم.
٣. [قدیمی] اثاث خانه.
۴. [قدیمی] آنکه فرمان میدهد: ◻︎ برو ای ناصح و بر دُردکشان خرده مگیر / کارفرمای قدر میکند این، من چه کنم؟ (حافظ: ۶۹۰).
فرهنگ فارسی عمید
مترادف و متضاد
آقا، ارباب، استاد، صاحبکار، مخدوم ≠ کارگر
دیکشنری
employer, master
-
جستوجوی دقیق
-
کارفرما
واژگان مترادف و متضاد
آقا، ارباب، استاد، صاحبکار، مخدوم ≠ کارگر
-
کارفرما
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت) ‹کارفرمای› kārfarmā ١. [مقابلِ کارگر] (حقوق) آنکه در قبال پرداخت مزد، کارگران را به کار میگمارد؛ صاحبکار: ◻︎ کارفرمای همی داند فرمودن کار / لاجرم کارگر از کار همیآید بر (فرخی: لغتنامه: کارفرما).۲. [قدیمی] فرمانروا؛ حاکم.٣. [قدیمی] اث...
-
کارفرما
فرهنگ فارسی معین
(فَ) (ص فا.) 1 - آن که دستور کار بدهد. 2 - صاحب کار.
-
کارفرما
لغتنامه دهخدا
کارفرما. [ ف َ ] (نف مرکب ، اِ مرکب ) کارفرمای . صاحب و آمر. (آنندراج ). آنکه به کاری فرمان دهد : کارفرمای همی داند فرمودن کارلاجرم کارگر از کار همی آید بر. فرخی .همه فرمانبران یزدانندتا ندانی که کارفرمایند. مسعودسعد.برو ای ناصح و بر دردکشان خرده مگی...
-
کارفرما
دیکشنری فارسی به عربی
رب العمل , سيد
-
واژههای مشابه
-
client 1, owner 2, contract owner
کارفرما 1
واژههای مصوّب فرهنگستان
[مدیریت-مدیریت پروژه] یکی از دو طرف پیمان که کار را اداره میکند و پرداختهای مربوط را بر عهده دارد
-
employer
کارفرما 2
واژههای مصوّب فرهنگستان
[مدیریت-مدیریت پروژه] شخصی که فردی را به استخدام درمیآورد و برای انجام کار به او دستمزد میپردازد
-
رءیس کارفرما
دیکشنری فارسی به عربی
رييس
-
ارباب و کارفرما
فرهنگ گنجواژه
صاحبکار.
-
جستوجو در متن
-
صاحبکار
لهجه و گویش تهرانی
کارفرما
-
رییس
فرهنگ واژههای سره
فرنشین، سرپرست، کارفرما
-
کارآور
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [قدیمی] kār[']āvar ۱. کاردان.۲. کارفرما.
-
کاروژول
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت) ‹کاراوژول، کاربشول› [قدیمی] kārvo(a)žul کارفرما؛ سرکارگر؛ سرعمله.