کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
کارشکن پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
کارشکن
/kāršekan/
معنی
آنکه یا آنچه مانع پیشرفت کار میشود.
فرهنگ فارسی عمید
مترادف و متضاد
اخلالگر، اشکالتراش، جلوگیر، مانع، مخل
دیکشنری
saboteur
-
جستوجوی دقیق
-
کارشکن
واژگان مترادف و متضاد
اخلالگر، اشکالتراش، جلوگیر، مانع، مخل
-
کارشکن
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) kāršekan آنکه یا آنچه مانع پیشرفت کار میشود.
-
کارشکن
فرهنگ فارسی معین
(شِ کَ) (ص فا.) 1 - کسی که مانع پیشرفت کار باشد. 2 - سخن چین ، نمام .
-
کارشکن
لغتنامه دهخدا
کارشکن . [ ش ِ ک َ ] (نف مرکب ) هر چیز که مانع از پیشرفت کار باشد. (ناظم الاطباء). آنکه کار شکنی کند. ساعی . واشی .
-
جستوجو در متن
-
ratter
دیکشنری انگلیسی به فارسی
رترت، خائن، موش گیر، کارشکن، میهن فروش
-
ratters
دیکشنری انگلیسی به فارسی
رتیستر، خائن، موش گیر، کارشکن، میهن فروش
-
اخلالگر
واژگان مترادف و متضاد
۱. کارشکن، مخل، ۲. تروریست، خرابکار ۳. آشوبگر، انقلابی، شورشی، فتنهجو، مخرب
-
حمیدالدین جوهری
لغتنامه دهخدا
حمیدالدین جوهری . [ ح َ دُدْ دی ن ِ ج َ هََ ] (اِخ ) مستوفی . از اماثل و اعیان ماوراءالنهر بود. بفنون فضایل وضروب شمایل از اقران ممتاز و میان او و استاد سوزنی مشاعراتست . حمیدالدین را شعریست عذب در صفت پیری :موئی که جوانی بشبه بنگاریدپیری شبه برد و د...
-
ساعی
لغتنامه دهخدا
ساعی . (ع ص ، اِ) کوشنده . (غیاث )(آنندراج ). کوشا. جاهد. جدی . کاری . کارکن . پشت کاردار. نیک گرم در کار. آنکه سعی و جهد کند : درین بحرجز مردساعی نرفت گم آن شد که دنبال راعی نرفت . سعدی (بوستان ). || دونده . (غیاث ) (آنندراج ). شتابنده . برید. قاصد....
-
شکن
لغتنامه دهخدا
شکن . [ ش ِ ک َ ] (اِ) چین و شکنج و تا. (از ناظم الاطباء). به معنی چین و شکنج هم هست ، همچو: شکن زلف ،شکن اندام و شکن جامه ؛ یعنی چین زلف و چین اندام و جامه . (برهان ). چین که بر روی و جامه افتد. (انجمن آرا). چین را گویند مانند شکن زلف و شکن جامه . (...