کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
کارسان پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
کارسان
/kārsān/
معنی
١. ‹کرسان› ظرف چوبی یا گلی برای قرار دادن نان یا غذای دیگر در آن؛ صندوق چوبی یا گلی.
٢. کارگاه؛ کارستان؛ محل کار: ◻︎ به نزدیک دریا یکی شارسان / پیافگند و شد شارسان کارسان (فردوسی۴: ۱۸۸۶).
فرهنگ فارسی عمید
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
کارسان
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [قدیمی] kārsān ١. ‹کرسان› ظرف چوبی یا گلی برای قرار دادن نان یا غذای دیگر در آن؛ صندوق چوبی یا گلی.٢. کارگاه؛ کارستان؛ محل کار: ◻︎ به نزدیک دریا یکی شارسان / پیافگند و شد شارسان کارسان (فردوسی۴: ۱۸۸۶).
-
کارسان
لغتنامه دهخدا
کارسان . (اِ مرکب ) در شعر بمعنی کارستان است . (ناظم الاطباء). رجوع به کارستان شود.محل ّ کار. جائی که در آن کار پیدا شود : چنین تا بیامد بدان شارسان که قیصر ورا خواندی کارسان . فردوسی .به پیش اندر آمد یکی خارسان پیاده ببود اندر آن کارسان . فردوسی .بن...
-
کارسان
لغتنامه دهخدا
کارسان . (اِ مرکب ) ظرفی باشد مانند صندوقی مدور که از چوب و گل سازند و نان و حلوا و امثال آن را در میان آن بنهند و آن را کرسان و چاشدان [ و چاشکدان ] هم خوانند . (جهانگیری ) (آنندراج ). یک نوع ظرفی چوبین و یا گلین مانا بصندوق که در آن نان و حلوا و جز...
-
جستوجو در متن
-
کرسان
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [قدیمی] kar[o]sān =کارسان
-
شوراب
لغتنامه دهخدا
شوراب . (اِخ ) نام شهری به روم . نوشیروان آن را گشوده است . (فهرست شاهنامه ٔ ولف ) : چنین تا بیامد بدان شارسان که شوراب بد نام آن کارسان .فردوسی (شاهنامه چ بروخیم ص 2343).
-
کرسان
لغتنامه دهخدا
کرسان . [ک َ ] (اِ) ظرفی باشد مدور و صندوق مانند که از گل یااز چوب سازند و نان و حلوا و میوه و امثال آن در آن گذارند. (برهان ) (جهانگیری ). کارسان . چاشدان . (جهانگیری ) (انجمن آرا). چاشکدان . (انجمن آرا) : نه نان حنطه به کرسان نه آب گرم به خنب نه گو...
-
کارستان
لغتنامه دهخدا
کارستان . [ رِ ] (اِ مرکب ) کارسان . حکایت . تاریخ . ترجمه . شرح حال : هزاراسب را از آن [ از نامه ٔ گشتاسب ] خشم آمد و نامه کرد بگشتاسب در جواب او، و اندر آن پیغامها داد سخت تراز آنکه او نوشته بود و آنگاه کارستان ایشان بجائی رسید که هر دو لشکر بکشیدن...
-
خارسان
لغتنامه دهخدا
خارسان . (اِ مرکب ) خارستان . این کلمه مرکب از خار و سان است چون بیمارسان بمعنی بیمارستان و شارسان بمعنی شارستان . رجوع به فرهنگ شاهنامه ٔ ولف شود، خارستان : خردمند مردم از آن شارسان گزیده بهامون یکی خارسان .فردوسی (شاهنامه چ بروخیم ج 1 ص 209 نمره ٔ ...
-
پیاده
لغتنامه دهخدا
پیاده . [ دَ / دِ ] (ص ، ق ، اِ) آنکه با پای راه سپارد نه با ستور و امثال آن . کسی که بی چاروا و امثال آن و با پای خود راه رود. مقابل سوار و سواره . پیاد. (انجمن آرا). مقابل راکب و فارس . بی مرکب . صاحب غیاث اللغات و آنندراج آرند: مرکب از پی بمعنی پا...