کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
کارسازی پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
کارسازی
/kārsāzi/
معنی
١. کارگشایی.
٢. تهیه و تدارک اسباب کار.
فرهنگ فارسی عمید
مترادف و متضاد
۱. پرداخت، تادیه
۲. چارهجویی، چارهگری
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
کارسازی
واژگان مترادف و متضاد
۱. پرداخت، تادیه ۲. چارهجویی، چارهگری
-
کارسازی
فرهنگ فارسی عمید
(حاصل مصدر) [قدیمی] kārsāzi ١. کارگشایی.٢. تهیه و تدارک اسباب کار.
-
کارسازی
فرهنگ فارسی معین
(حامص .) 1 - چاره جویی ، مشکل - گشایی . 2 - آمادگی . 3 - حیله گری .
-
کارسازی
لغتنامه دهخدا
کارسازی . (حامص مرکب ) عمل کارساز. تیاری و تدارک . (ناظم الاطباء). تهیه ٔ اسباب : مغنی کجائی به گلبانگ رودبیاد آور آن خسروانی سرودکه تا وجد را کارسازی کنم برقص آیم و خرقه بازی کنم . حافظ.|| آمادگی . || مهم سازی . || ظرافت . || صنعت و دستکاری . || چاب...
-
واژههای مشابه
-
کارسازی شدن
لغتنامه دهخدا
کارسازی شدن . [ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) پرداختن . ادا کردن دینی را چنانکه گویند: «عند المطالبه کارسازی شود».
-
کارسازی کردن
لغتنامه دهخدا
کارسازی کردن . [ ک َ دَ ] (مص مرکب ) پرداختن . اداکردن مالی را و دینی را. دادن نقدی را: طلب فلان از من یکصد تومان است که عندالمطالبه کارسازی کنم . و رجوع به «ادا کردن » و «تسلیم کردن » شود. || مدد کردن .
-
جستوجو در متن
-
آکتیویشن
فرهنگ واژههای سره
به کاراندازی، کارسازی، کنانش
-
کارروایی
فرهنگ فارسی عمید
(حاصل مصدر) kārravāy(')i کارروا بودن؛ تدبیر کار؛ کارسازی.
-
کارگشایی
فرهنگ فارسی عمید
(حاصل مصدر) [مجاز] kārgošāy(')i عمل کارگشا؛ کارراهاندازی؛ کارسازی.
-
کاربشولی
لغتنامه دهخدا
کاربشولی . [ ب َ ] (حامص مرکب ) عمل کاربشول . کارسازی .
-
payment
دیکشنری انگلیسی به فارسی
پرداخت، پول، تادیه، وجه، قسط، کارسازی
-
بشولش
فرهنگ فارسی معین
(بِ لِ) (اِمص .) 1 - کارسازی . 2 - چستی ، مهارت . 3 - باهوشی .
-
بشولیدن
فرهنگ فارسی معین
(بِ دَ) (مص م .) 1 - حرکت دادن . 2 - کارسازی .