کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
کارزاری پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
کارزاری
/kārzāri/
معنی
جنگی؛ جنگجو: ◻︎ به جایی که پرخاش جوید پلنگ / سگ کارزاری نیاید به جنگ (فردوسی: ۲/۳۸۹).
فرهنگ فارسی عمید
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
کارزاری
فرهنگ فارسی عمید
(صفت نسبی، منسوب به کارزار) [قدیمی] kārzāri جنگی؛ جنگجو: ◻︎ به جایی که پرخاش جوید پلنگ / سگ کارزاری نیاید به جنگ (فردوسی: ۲/۳۸۹).
-
کارزاری
لغتنامه دهخدا
کارزاری . (ص نسبی ) منسوب به کارزار. راجع بجنگ . || جنگی . جنگجو. معارک (اعم از انسان یا حیوان ) : پس هزار سوار بگزید (سلیمان ) هر کدام مبارزتر و دلیرتر و کارزاری تر بود گفت شما بیائید تا با من برویم ، ایشان اجابت کردند و برفتند. (ترجمه ٔ طبری بلعمی ...
-
جستوجو در متن
-
ابن الحرب
لغتنامه دهخدا
ابن الحرب . [ اِ نُل ْ ح َ ] (ع ص مرکب ، اِ مرکب ) مرد کارزاری . مرد جنگی . (مهذب الاسماء).
-
چالش
واژهنامه آزاد
چالِش؛ در اصل واژه ای است ترکی به معنای جنگ و جدال و زدوخورد از روی تنفر و دشمنی، و نیز به معنای تلاش و کوشش در میدان جنگ یا کارزاری مانند آن است.
-
میدان آرا
لغتنامه دهخدا
میدان آرا. [ م َ / م ِ ] (نف مرکب ) میدان آرای . آراینده ٔ میدان . میدان آراینده . سوارکار ماهر که در میدان جنگ یا گوی بازی با اسب هنرنمایی کند. مرد کارزاری که در آوردگاه هنرها کند.
-
بطالة
لغتنامه دهخدا
بطالة. [ ب ِ ل َ ] (حامص ) بطوله . شجاع و دلیر گردیدن . (ناظم الاطباء) (منتهی الارب ). دلیری . (آنندراج ). سخت دلیر و کارزاری شدن . (تاج المصادر بیهقی ). دلیری . بُطولَة (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). و رجوع به همین مصدر شود.
-
بطولة
لغتنامه دهخدا
بطولة. [ ب ُ ل َ ] (ع مص ) شجاع و دلیر گردیدن . (منتهی الارب ) (آنندراج ). سخت دلیر شدن و کارزاری شدن . (زوزنی ) (تاج المصادر بیهقی ). بَطالَة. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). رجوع به مصدر مذکور شود. بِطالَة. (ناظم الاطباء). رجوع به این...
-
خنگ زیور
لغتنامه دهخدا
خنگ زیور. [ خ ِ وَ ] (ص مرکب ) هر اسب ابلق و دورنگ . (ناظم الاطباء) : اگر بر اژدها و شیر جنگی بجنباند عنان خنگ زیور. عنصری .زمین نوردی خنگ زیور اسبی که هست زیور اسبان خنگ زیور. مسعودسعد.آن لعبت کشمیر و سرو کشمرچون ماه دوهفته درآمد از دربا زیور گردان ...
-
دریوش
لغتنامه دهخدا
دریوش . [ دَرْ ] (ص ، اِ) گدا و درویش و مسکین . (برهان ). درویش . (جهانگیری ). تبدیل زای است به شین ، به معنی گدا و محتاج . (انجمن آرا) (آنندراج ). درویش و مسکین و فقیر و درویش متدین . (ناظم الاطباء) : ز دلها گشت بیدادی فراموش توانگر شد هرآنکه بود در...
-
مرس
لغتنامه دهخدا
مرس .[ م َ رَ ] (ع مص ) رسن بکره از مجری در یکی از دو جانب آن بیفتادن و میان بکره و قَعو درآویختن و نیز افتادن ریسمان بر محور چرخ و درآویختن آن و کوشش کردن صاحب آن برای باز گرداندنش بجای خود. (از منتهی الارب ). ریسمان چرخ چاه از مجرای خود در آمده در ...
-
معمعة
لغتنامه دهخدا
معمعة. [ م َ م َ ع َ ] (ع مص ) بانگ کردن آتش در سوختن نی و جز آن . (تاج المصادر بیهقی ) (از اقرب الموارد). آواز نیستان و جز آن که سوختن گیرد. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). || بانگ کردن مرد کارزاری در حرب . (تاج المصادر بیهقی ). آواز دلیرا...
-
گزین کردن
لغتنامه دهخدا
گزین کردن . [ گ ُ ک َ دَ ] (مص مرکب ) انتخاب کردن . برگزیدن . گزیدن . اصطفاء : ز لشکر گزین کرد پنجه هزارسوار و پیاده همه نامدار. فردوسی .گزین کرد شمشیرزن سی هزارهمه نامدار از در کارزار. فردوسی .گزین کرد ازیشان ده و دو هزارسواران اسب افکن نامدار. فردو...
-
مردم خوار
لغتنامه دهخدا
مردم خوار. [ م َ دُ خوا / خا ] (نف مرکب ) آدم خوار. که گوشت آدمیزاده خورد. مردم خور : با ملک ترک دویست پیل بود کارزاری و سیصد شیر مردم خوار. (ترجمه ٔ طبری بلعمی ). فوری نام قومی است هم از خرخیز... و با دیگر خرخیزیان نیامیزند و مردم خوارند و بی رحم . ...
-
پنجه
لغتنامه دهخدا
پنجه . [ پ َ ج َه ْ ] (عدد، ص ، اِ) مخفف پنجاه است : بدین اندرون سال پنجاه رنج ببرد و ازین ساز بنهاد گنج دگر پنجه اندیشه ٔ جامه کردکه پوشند هنگام بزم و نبرد. فردوسی .ز سالش چو یک پنجه اندررسیدسه فرزندش آمد گرامی پدید. فردوسی .صد اشترز گنج و درم کرد ب...