کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
کارد به استخوان رسیدن پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
کارد به استخوان رسیدن
لغتنامه دهخدا
کارد به استخوان رسیدن . [ ب ِ اُ ت ُ خوا / خا رَ / رِ دَ ] (مص مرکب ) کنایه از تنگ آمدن و قریب بهلاک شدن . (غیاث ). بستوه آمدن . جان بلب آمدن . بجان آمدن . کار بجان رسیدن : کار ستمت بجان رسیده ست وین کارد به استخوان رسیده ست . اخسیکتی .چون کارد به اس...
-
واژههای مشابه
-
کج کارد
لغتنامه دهخدا
کج کارد. [ ک َ ] (اِ مرکب ) کارد کج را گویند و آن یک گونه افزار جنگ است که بیشتر گروه سیکه با خود می دارند. (آنندراج ).
-
trench knife
کارد سنگری
واژههای مصوّب فرهنگستان
[علوم نظامی] کارد مخصوصی برای سربازان مستقر در سنگر
-
سیخ کارد
لغتنامه دهخدا
سیخ کارد. (اِ مرکب ) سیخی دودم که میان عصا و مانند آن جای دهند. مغول . زلق . (یادداشت بخط مؤلف ).
-
کارد برکشیدن
لغتنامه دهخدا
کارد برکشیدن . [ ب َ ک َ / ک ِ دَ ] (مص مرکب ) برکشیدن کارد یا شمشیر و جز آن . سَل ّ.
-
کارد بزرگ
لغتنامه دهخدا
کارد بزرگ . [ دِ ب ُ زُ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) شَفَره . (دهار) (منتهی الارب ). ساطور. کارد کلان .
-
کارد تیز
لغتنامه دهخدا
کارد تیز. [ دِ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) کارد برا. لَخز. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء).
-
کارد زدن
لغتنامه دهخدا
کارد زدن . [ زَ دَ ] (مص مرکب ) ضرب بوسیله ٔ کارد.
-
کارد قلم
لغتنامه دهخدا
کارد قلم . [ دِ ق َ ل َ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) قلمتراش .
-
پل کارد
لغتنامه دهخدا
پل کارد. [ پ ُ ل ِ ] (اِخ ) نام محلی در حوالی هرات . (حبیب السیر چ طهران خاتمه ص 397).
-
کارد وچنگال
دیکشنری فارسی به عربی
لوازم المائدة
-
کارد خورده
لهجه و گویش تهرانی
شکم
-
cutlery
کارد و چنگال
واژههای مصوّب فرهنگستان
[گردشگری و جهانگردی] ابزاری مانند کارد و چنگال و قاشق که جزء وسایل غذاخوری محسوب میشوند
-
کارد بر سر بردن
لغتنامه دهخدا
کارد بر سربردن . [ ب َ س َ ب ُ دَ ] (مص مرکب ) بریدن سر.- کارد بر سر قلم بردن ؛ تراشیدن آن : قلم سرّ سلطان چه نیکو نهفت که تا کارد بر سر نبردش نگفت .سعدی (بوستان ).