کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
کاردیده پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
کاردیده
/kārdide/
معنی
١. کارآزموده؛ باتجربه.
٢. کارزاردیده؛ جنگدیده: ◻︎ به کارهای گران مرد کاردیده فرست / که شیر شرزه درآرد به زیر خمّ کمند (سعدی: ۱۶۱).
فرهنگ فارسی عمید
دیکشنری
experienced, practiced, veteran
-
جستوجوی دقیق
-
کاردیده
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) kārdide ١. کارآزموده؛ باتجربه.٢. کارزاردیده؛ جنگدیده: ◻︎ به کارهای گران مرد کاردیده فرست / که شیر شرزه درآرد به زیر خمّ کمند (سعدی: ۱۶۱).
-
کاردیده
فرهنگ فارسی معین
(دِ) (ص مف .) کارآزموده ، باتجربه .
-
کاردیده
لغتنامه دهخدا
کاردیده . [ دی دَ / دِ ] (ن مف مرکب )کارآزموده و تجربه کرده . (ناظم الاطباء). مجرب . آزموده . گرم و سرد روزگار چشیده . کارافتاده : چنین گفت با نامور بخردان جهاندیده و کاردیده ردان . فردوسی .کسی در جهان این شگفتی ندیدنه از کاردیده بزرگان شنید. فردوسی ...
-
کاردیده
دیکشنری فارسی به عربی
اصيل
-
جستوجو در متن
-
کارآزموده
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) kār[']āz[e]mude کاردیده؛ تجربهدیده.
-
کاردیدگی
لغتنامه دهخدا
کاردیدگی . [ دی دَ / دِ ] (حامص مرکب ) عمل و کیفیت کاردیده . کارآزمودگی . تجربه . رجوع به کاردیده شود.
-
کارافتاده
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) kār[']oftāde ١. [قدیمی، مجاز] کاردیده؛ تجربهدیده.٢. عاشق.
-
کارآزموده
فرهنگ فارسی معین
(زِ دِ) (ص مف .) باتجربه ، کاردیده .
-
thoroughbred
دیکشنری انگلیسی به فارسی
خالص، اصیل، با تجربه، کاردیده، خوش جنس
-
نادیده کار
لغتنامه دهخدا
نادیده کار. [ دی دَ /دِ ] (ص مرکب ) نامجرب . که ورزیده و کاردیده نیست .
-
آزموده
فرهنگ نامها
(تلفظ: āz(e)mude) (صفت مفعولی از آزمودن) آن که یا آنچه مورد آزمایش و تجربه قرار گرفته باشد ، امتحان شده ؛ ورزیده ، باتجربه ، کاردیده ؛ تجربه .
-
آزموده
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) 'āz[e]mude ۱. آزمایششده؛ امتحانشده.۲. تجربهشده.۳. سنجیده.۴. مجرب؛ کاردیده؛ ورزیده؛ باتجربه.
-
ناکاردیدگی
لغتنامه دهخدا
ناکاردیدگی . [ دی دَ / دِ ] (حامص مرکب ) نامجربی . بی تجربگی . کاردیده نبودن . ناآزمودگی . حالت و صفت ناکاردیده . رجوع به ناکاردیده شود.
-
اصيل
دیکشنری عربی به فارسی
صحيح , معتبر , درست , موثق , قابل اعتماد , خالص , اصل , اصلي , واقعي , حقيقي , اصيل , خوش جنس , باتجربه , کارديده