کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
کاردگر پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
کاردگر
/kārdgar/
معنی
کاردساز؛ چاقوساز.
فرهنگ فارسی عمید
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
کاردگر
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت) [قدیمی] kārdgar کاردساز؛ چاقوساز.
-
کاردگر
لغتنامه دهخدا
کاردگر. [ گ َ ] (ص مرکب ) کاردساز. و چاقوساز. (ناظم الاطباء). سکاک . آنکه کارد سازد : حمزه ٔ ازجاهی کاردگر که مرید شیخ بود و شیخ را در حق او نظری تمامتر، هر روز که نوبت مجلس شیخ بودی حمزه بگاه از ازجاه برفتی و تا آن وقتی که شیخ از خانه بیرون آمدی او ...
-
واژههای مشابه
-
کاردگر الیشرود
لغتنامه دهخدا
کاردگر الیشرود. [ گ َ رِ اَ ] (اِخ ) از دیههای مازندران در ناحیه ٔ نور. (سفرنامه ٔ مازندران و استرآباد رابینو ص 110 بخش انگلیسی ).
-
کاردگر خطیر
لغتنامه دهخدا
کاردگر خطیر. [ گ َ رِ خ َ ] (اِخ ) از دیههای مازندران در ناحیه ٔ بارفروش . (سفرنامه ٔ مازندران و استرآباد رابینو ص 117 بخش انگلیسی ).
-
کاردگر محله
لغتنامه دهخدا
کاردگر محله . [ گ َ م َح َل ْ ل ِ ] (اِخ ) از دیههای مازندران در تنکابن بخش توابی در ناحیه ٔ هزارجریب . (سفرنامه ٔ مازندران و استرآباد، تألیف رابینو ص 106 و ص 123 بخش انگلیسی ).
-
اله چالی کاردگر
لغتنامه دهخدا
اله چالی کاردگر. [ اَ ل َ گ َ ] (اِخ ) از دیههای بارفروش مازندران . (مازندران و استرآباد رابینو ص 117 و ترجمه ٔ همان کتاب ص 157). و رجوع به اﷲچال شود.
-
حاجی کلا کاردگر
لغتنامه دهخدا
حاجی کلا کاردگر. [ک َ گ َ ] (اِخ ) نام یکی از قراء بارفروش است . رجوع به سفرنامه ٔ مازندران و استرآباد رابینو ص 118 شود.
-
جستوجو در متن
-
کاردگری
فرهنگ فارسی عمید
(حاصل مصدر) [قدیمی] kārdgari شغل و عمل کاردگر؛ کاردسازی.
-
کاردگری
لغتنامه دهخدا
کاردگری . [ گ َ ] (حامص مرکب ) عمل کاردگر. شغل کاردسازی داشتن : در «ازجاه » درویشی بود حمزه نام و کاردگری کردی و مرید شیخ بوسعید بود. (اسرار التوحید چ ذبیح اﷲ صفا ص 192). || (اِ مرکب ) دکان و حانوت کاردگر.
-
سکاک
لغتنامه دهخدا
سکاک . [ س َک ْ کا ] (ع ص ) آهنگر، چه سَک ّ حلقه ٔ آهن را گویند. (آنندراج ) (غیاث ). || کاردگر. (دهار) (مهذب الاسماء). || کسی که بر درم و دینار سکه زند. (غیاث ) (آنندراج ).
-
مقراضگر
لغتنامه دهخدا
مقراضگر. [ م ِ گ َ ] (ص مرکب ) از عالم کاردگر و شمشیرگر. (آنندراج ). سازنده ٔ مقراض . قیچی ساز : چه گوییم از وصف مقراضگرکزو شد مراریزه ریزه جگر.میرزاطاهر وحید (از آنندراج ).
-
تجری اسپ شورپی
لغتنامه دهخدا
تجری اسپ شورپی . [ ت َ اَ ] (اِخ )یکی از دهات بارفروش . رابینو آرد: تجری اسپ شورپی یا کاردگر نماور، در نزدکی آن مشهد سبز در سه فرسخی (12 میلی ) شهر بارفروش ، سر راه آمل واقع است . در آن حدود آثار دیوار و خانه هایی پوشیده از علف و بیشه هست که نشانی از...
-
فیضی
لغتنامه دهخدا
فیضی . [ ف َ ] (اِخ ) ملا فیضی کاردگر. فرزند استاد محمد لعبت باز است . به عشق بازی اشتغال تمام می نماید. شعرش بد نیست . مردی نیک است . از اوست :گرچه رفت از چشم گریانم چو اشک آن تندخوی چشم میدارم که آب رفته بازآید به جوی .(از مجالس النفائس میر علیشیر ...