کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
کاردان پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
کاردان
/kārdān/
معنی
١. باتجربه؛ کارآزموده.
۲. دارای مدرک فوقدیپلم.
۳. [قدیمی] خدمتگزار.
فرهنگ فارسی عمید
مترادف و متضاد
آزموده، استاد، باکیاست، بصیر، حاذق، خبره، خبیر، سیاستمدار، قابل، کارآ، کارآزموده، کارآمد، کاربر، کارشناس، ماهر، متخصص، مجرب، مدبر، مطلع ≠ بیتجربه
دیکشنری
adept, expert, competent, tactful, veteran
-
جستوجوی دقیق
-
کاردان
فرهنگ نامها
(تلفظ: kārdān) دانا و با تجربه ، کار آزموده .
-
کاردان
واژگان مترادف و متضاد
آزموده، استاد، باکیاست، بصیر، حاذق، خبره، خبیر، سیاستمدار، قابل، کارآ، کارآزموده، کارآمد، کاربر، کارشناس، ماهر، متخصص، مجرب، مدبر، مطلع ≠ بیتجربه
-
کاردان
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت) kārdān ١. باتجربه؛ کارآزموده.۲. دارای مدرک فوقدیپلم.۳. [قدیمی] خدمتگزار.
-
کاردان
فرهنگ فارسی معین
(ص فا.) خردمند، کارآزموده .
-
کاردان
لغتنامه دهخدا
کاردان . (نف مرکب ) داننده ٔ کار. شناسنده . || هوشمند و عاقل و دانا و زیرک و قابل و هنرمند و حاذق و کارآزموده . (ناظم الاطباء).مطلع و خبیر. داننده ٔ کار و خبردار از کار. بصیر. صاحب معلومات . کافی . قُلَّب : بهرام ملک برگفت و کاردان به شهرها فرستاد. (...
-
کاردان
دیکشنری فارسی به عربی
تقني
-
واژههای مشابه
-
کاردان فلک
لغتنامه دهخدا
کاردان فلک . [ ن ِ ف َ ل َ ] (اِخ ) کنایه از کوکب عطارد است و کواکب دیگر را نیز گفته اند، و مجموع را کاردانان فلک میگویند. (برهان ) (آنندراج ). و رجوع به عطارد شود.
-
کاردان بودن
دیکشنری فارسی به عربی
مهارة
-
جستوجو در متن
-
صاحب نظر
فرهنگ واژههای سره
کاردان
-
کاربر
واژگان مترادف و متضاد
کاردان، لایق
-
باتدبیر
واژگان مترادف و متضاد
مدبر، کاردان
-
تخصص داشتن
فرهنگ واژههای سره
کاردان بودن، سررشته داشتن
-
صاحبنظر
فرهنگ واژههای سره
کارشناس، کاردان