کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
کاردار پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
کاردار
/kārdār/
معنی
١. (سیاسی) مٲمور سیاسی که در سفارتخانه پس از سفیر کارهای سفارتخانه را اداره میکند.
٢. [قدیمی] وزیر.
٣. [قدیمی] حاکم.
۴. [قدیمی] کارمند دولت.
فرهنگ فارسی عمید
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
کاردار
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت) kārdār ١. (سیاسی) مٲمور سیاسی که در سفارتخانه پس از سفیر کارهای سفارتخانه را اداره میکند.٢. [قدیمی] وزیر.٣. [قدیمی] حاکم.۴. [قدیمی] کارمند دولت.
-
کاردار
فرهنگ فارسی معین
(ص فا.) 1 - وزیر، حاکم . 2 - مأمور سیاسی یک دولت در کشوری دیگر که در غیاب سفیر به انجام کارهای سفارت خانه می پردازد.
-
کاردار
لغتنامه دهخدا
کاردار. (اِ) غارسنگ . کلوخ (؟). (حاشیه ٔ فرهنگ اسدی نخجوانی ).
-
کاردار
لغتنامه دهخدا
کاردار. (اِخ ) یکی از پسران سه گانه ٔ وزرگ فرماندار مهر نرسه که مانند پسران دیگر برای او در اردشیر خوره قریه ای با آتشگاه بنا نمود و کاردار در زمان حیات پدر خویش بمقام ارتشتاران سالار یا سپهسالار بزرگ رسید. (ترجمه ٔ ایران در زمان ساسانیان کریستنسن چ ...
-
کاردار
لغتنامه دهخدا
کاردار. (نف مرکب ، اِ مرکب ) وزیر پادشاه را گویند و کارداران جمعآن است که وزیران باشند. (برهان ). عامل . (دهار) (تفلیسی ). والی . (ربنجنی ) (تفلیسی ). حاکم . صاحب منصب . (ناظم الاطباء). وکیل . مأمور : پس شداد بخلیفتان خویش نامه نوشت ، به جهان اندر، ...
-
واژههای مشابه
-
پشت کاردار
دیکشنری فارسی به عربی
مجتهد
-
كاهش سطح نمایندگى سیاسى (مثلا از سفیر به كاردار)
دیکشنری فارسی به عربی
خفض التمثيل الدبلوماسي
-
جستوجو در متن
-
کارداران
لغتنامه دهخدا
کارداران . (اِ مرکب ) ولاة. ج ِ کاردار. رجوع به مدخل کاردار شود.
-
dodecarch
دیکشنری انگلیسی به فارسی
داود کاردار
-
شاغل
فرهنگ واژههای سره
پیشه ور، کاردار
-
شارژدافر
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [فرانسوی: chargé d'affaires] (سیاسی) [منسوخ] šārždāfer مٲمور سیاسی؛ کاردار.
-
ویس کنسول
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [فرانسوی: vice-Consule] (سیاسی) [منسوخ] viskonsul نایب کنسول؛ کاردار.
-
charge d'affaires
دیکشنری انگلیسی به فارسی
کاردار، نایب سفارت، نایب وزیر مختار