کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
کارافتاده پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
کارافتاده
/kār[']oftāde/
معنی
١. [قدیمی، مجاز] کاردیده؛ تجربهدیده.
٢. عاشق.
فرهنگ فارسی عمید
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
کارافتاده
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) kār[']oftāde ١. [قدیمی، مجاز] کاردیده؛ تجربهدیده.٢. عاشق.
-
کارافتاده
فرهنگ فارسی معین
(اُ دِ) (ص .) 1 - با تجربه ، آزموده . 2 - در مشکل افتاده ، گرفتار.
-
کارافتاده
لغتنامه دهخدا
کارافتاده . [اُ دَ / دِ ] (ن مف مرکب ) کاراوفتاده . از کار افتاده . از کار اوفتاده . کسی که با مردم بسیار معامله کرده باشد و تجربه کار بود. (آنندراج ). مجرب . کار دیده . با آزمون . آزموده . گرم و سرد جهان چشیده : معشوقه کارافتاده به دل برده و دل داده...
-
جستوجو در متن
-
ناکار
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [مجاز] nākār از کارافتاده؛ عاطل و بیاثر.
-
پاتیل در رفتن
لهجه و گویش تهرانی
از کارافتاده و پیر شدن
-
ناکاره
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [قدیمی] nākāre آنچه به کار نیاید؛ بیکاره؛ از کارافتاده؛ بیفایده.
-
کارافتادگی
لغتنامه دهخدا
کارافتادگی . [ اُ دَ / دِ ] (حامص مرکب ) عمل کارافتاده : هست خلت عین کارافتادگی گر خلیلی کم طلب آزادگی .عطار.
-
نمونه
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) ne(a,o)mune ۱. مثل؛ مانند؛ نمودار.۲. مقدار کمی از چیزی که به کسی نشان بدهند.۳. (صفت) دارای ویژگیهای برجسته؛ ممتاز: معلمِ نمونه.۴. (صفت) ازکارافتاده.۵. (صفت) [قدیمی، مجاز] زشت.۶. (صفت) [قدیمی، مجاز] ناتمام؛ ناقص.
-
تجربه کار
لغتنامه دهخدا
تجربه کار. [ ت َ رِ / رُ ب َ / ب ِ ] (نف مرکب ) ج ، تجربه کاران . شخص آزموده و دانا. (فرهنگ نظام ). مردم کارافتاده و کارآزموده . (آنندراج ). عالم به شغل و عامل با تجربه . (ناظم الاطباء). مجرب . بازل : مرا ز تجربه کاران نصیحتی یاد است که توبه نامه بخط...
-
شفاعت خواه
لغتنامه دهخدا
شفاعت خواه . [ ش َ ع َ خوا / خا ] (نف مرکب ) شفاعت خواهنده . شفیعشونده . درخواست بخشایش کننده .خواهشگر. شافع. شفیع. (یادداشت مؤلف ) : اگر محمد اندر مقام محموداست گناه امّت خود را ز حق شفاعت خواه ... سوزنی .راهنمای خلق به طریق هُدی و شفاعت خواه امت ب...
-
تباه و تبست
لغتنامه دهخدا
تباه و تبست . [ ت َ هَُ ت َ ب َ ] (اِ مرکب ، ص مرکب ) تار و مار. ترت و مرت . تبست و تباه . خاش و خماش . داس و دلوس . قاش و قماش . سست از کارافتاده . تباه : دریغ من که مرا مرگ و زندگانی تلخ که دل تبست وتباه است و تن تباه و تبست .آغاجی (از لغت فرس اسدی...
-
تبست
لغتنامه دهخدا
تبست . [ ت َ ب َ ] (ص ، اِ) چیزی بود سست . (لغت فرس اسدی چ اقبال ص 36). چیزی باشد سست و از کار افتاده . (فرهنگ اسدی نخجوانی ). چیزی تباه و از کار افتاده بود. (فرهنگ جهانگیری ) (از فرهنگ رشیدی ) (از شرفنامه ٔ منیری ). بمعنی ضایع و تباه باشد و چیزی تبا...
-
نرماده
لغتنامه دهخدا
نرماده . [ ن َ دَ / دِ ] (ص مرکب ) خنثی . (بحر الجواهر) (ناظم الاطباء). آنکه آلت مردان و زنان هر دو را دارا باشد. (ناظم الاطباء) : همچو خنثی مباش نرماده یا همه سوز باش یا همه ساز. سنائی .لاف مردی زنی و زن باشی همچو خنثی مباش نرماده . سعدی . || (اصطلا...
-
گشنه
لغتنامه دهخدا
گشنه . [ گ ُ ن َ / ن ِ ] (ص ) گسن . گسنه .گرسنه . (حاشیه ٔ برهان قاطع چ معین ). گرسنه . (برهان )(جهانگیری ). گرسنه و گسنه . (آنندراج ) : پس باد را بفرمود تا آن بساط را بنهاد و خانه ٔ مکه را طواف کرد... پس از مکه بگذشت و از زمین حجاز بگذشت وراهگذارش د...