کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
کارآزمای پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
کارآزمای
/kār[']āz[e]māy/
معنی
کارآزماینده؛ تجربهکننده؛ تجربهکار.
فرهنگ فارسی عمید
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
کارآزمای
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [قدیمی] kār[']āz[e]māy کارآزماینده؛ تجربهکننده؛ تجربهکار.
-
کارآزمای
لغتنامه دهخدا
کارآزمای . [ زْ / زِ ] (نف مرکب ) تجربه کننده . مجرب .تجربه کار. ممارس . کارآزمود. کارآزموده : چو گیو و چو رهام کارآزمای چو گرگین و خرّاد فرخنده رای . فردوسی .همی خواهداین پیر کارآزمای که ترکان بجنگ اندر آرند پای . فردوسی .همی گفت کای باب کارآزمای چر...
-
جستوجو در متن
-
تجربه
فرهنگ واژههای سره
کارآزمای
-
کارآزمود
لغتنامه دهخدا
کارآزمود. [ زْ / زِ ] (ن مف مرکب ) مخفف کارآزموده . تجربه دیده . از کار درآمده . مجرب . کارآزمای : بجوئیم رخشت بیاریم زودایا پرهنرمرد کارآزمود. فردوسی .و رجوع به کارآزموده شود.
-
پخته رای
لغتنامه دهخدا
پخته رای . [ پ ُ ت َ / ت ِ ] (ص مرکب ) مجرّب . آزموده . فهمیده . عاقل . لبیب : شنید این سخن مرد کارآزمای کهن سال و پرورده و پخته رای .سعدی (بوستان ).
-
خوب رای
لغتنامه دهخدا
خوب رای . (ص مرکب ) خوش رأی . نکورأی . نیکورأی : چنان کرد گنجور کارآزمای که فرموده شاهنشه خوب رای . نظامی .هزار آفرین بر زن خوب رای که ما را بمردی شود رهنمای .نظامی .
-
نوشاب
لغتنامه دهخدا
نوشاب . (اِ مرکب ) آب گوارا. شربت مطبوع . نوشابه . و نیز کنایه از: آب زندگی ، آب حیات ، آب خضر. رجوع به نوشابه شود : از آنجا خبر داد کارآزمای که نوشاب را در سیاهی است جای . نظامی .مباد این درج دولت را نوردی میفتاد اندر این نوشاب گردی . نظامی .عتابت گ...
-
کارآزموده
لغتنامه دهخدا
کارآزموده . [ زْ / زِ دَ / دِ ] (ن مف مرکب ) مجرب . کاردیده . تجربه دیده . صاحب تجربه . کارآزمود. کارآزمای : برفتند کارآزموده سوارپس پشت ایرانیان چل هزار. فردوسی .یکی انجمن ساخت [ افراسیاب ] از بخردان هشیوار و کارآزموده ردان . فردوسی .شمردند بر میمنه...
-
کهن سال
لغتنامه دهخدا
کهن سال . [ ک ُ هََ / هَُ ] (ص مرکب ) معمر و آنکه دارای عمر بسیار باشد. (ناظم الاطباء). پیر و سالخورده . مقابل خردسال . (از یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : وآن کعبه چون عروس کهن سال تازه روی بوده مشاطه ای به سزا پور آزرش . خاقانی .ز تاریخ کهنسالان آن بو...
-
گیو
لغتنامه دهخدا
گیو. [ وْ ] (اِخ ) یکی ازپهلوانان داستانی ایران و پسر گودرز و داماد رستم جهان پهلوان است و هموست که کیخسرو پسر سیاوش نوه ٔ کیکاوس و افراسیاب را بعد از هفت سال جستجو با مادرش فرنگیس از ترکستان به ایران آورد. (از برهان قاطع) (ازغیاث اللغات ). سرگذشت گی...
-
رای
لغتنامه دهخدا
رای . (اِ) رأی . (ناظم الاطباء). فکر. (آنندراج ) (غیاث اللغات ) (بهار عجم ) (ارمغان آصفی ) (ناظم الاطباء) (از شعوری ج 2ورق 16) (مجموعه ٔ مترادفات ).اندیشه . (آنندراج ) (فرهنگ نظام ) (ناظم الاطباء) (ارمغان آصفی ) (بهار عجم ) (مجموعه ٔ مترادفات ). در ...