کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
کاج آباد پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
کاج آباد
لغتنامه دهخدا
کاج آباد. (اِخ ) دهی از بخش حومه ٔ شهرستان نائین ، واقع در 24 هزارگزی باختر نائین و ده هزارگزی جنوب شوسه ٔ نائین به اردستان . جلگه . معتدل . سکنه ٔ آن 103 تن است . زبان آنان فارسی . آب آن از قنات و محصول آنجا غلات . شغل اهالی زراعت و راه آن مالرو است...
-
واژههای مشابه
-
Pinales
کاجسانان
واژههای مصوّب فرهنگستان
[زیستشناسی- علوم گیاهی] راستهای از کاجتباران (Pinopsida) که تمام مخروطیان کنونی را در بر میگیرد؛ این راسته پیش از این مخروطیسانان (Coniferales) نامیده میشد؛ صفت بارز همۀ کاجسانان داشتن ساختارهای زایشی معروف به مخروط است
-
Araucaria
کاج مطبق
واژههای مصوّب فرهنگستان
[زیستشناسی- علوم گیاهی] سردهای از مطبقکاجیان مخروطی با تقریباً نوزده گونۀ همیشهسبز و بلندقامت با شاخههای فراهم و برگهای سخت و تخت نوکسوزنی؛ گیاهان این سرده در برزیل و شیلی و گینهنو و کالدونیای جدید و جزیرۀ نورفولک و استرالیا میرویند
-
کاج خواری
فرهنگ فارسی عمید
(صفت، حاصل مصدر) [قدیمی] kājxāri آنکه سیلی و پسگردنی بخورد: ◻︎ بدان تا کاجخواری پیشه گیرد / چو شاگردان پذیرد زخم استاد (سوزنی: لغتنامه: کاجخواری).
-
دیر کاج
لغتنامه دهخدا
دیر کاج . [ دَ رِ ] (اِخ ) نام رباطی است بین قم و ری . (فرهنگ جهانگیری ).
-
شبخوش کاج
لغتنامه دهخدا
شبخوش کاج . [ ش َ خُش ْ ] (اِخ ) دهی است از دهستان خیرورد کنار بخش مرکزی شهرستان نوشهر. دارای 40 تن سکنه است . (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 3).
-
کاج خوردن
لغتنامه دهخدا
کاج خوردن . [ خوَرْ / خُرْ دَ ] (مص مرکب ) سیلی خوردن : همچو دزدان بکنب بسته ای آونگ درازدزد نی چوب خورد، کاج خورد مسخره نی .سوزنی (در لغز طبل ).
-
کاج خورده
لغتنامه دهخدا
کاج خورده . [ خوَرْ / خُرْ دَ ] (ن مف مرکب ) کنایه از دو چیز است : اول کنایه از سیلی خورده ، دویم کنایه از پشت داده ، چنانکه انوری گفته : نه چرخ و چرخ ازو کاج خورده در جنبش نه کوه و کوه ازو کوس خورده بر بالا.(انجمن آرای ناصری ).
-
کاج درخت
لغتنامه دهخدا
کاج درخت . [ دِ رَ ] (اِخ ) دهی از دهستان پائین ولایت بخش حومه ٔ شهرستان تربت حیدریه ، واقع در یازده هزارگزی جنوب باختری تربت حیدریه سر راه مالرو تربت حیدریه به کاشمر. دامنه ، معتدل ، سکنه 317 تن . زبان آنان فارسی آب آن از قنات . و محصولات آنجا غلات ...
-
کاج دریائی
لغتنامه دهخدا
کاج دریائی . [ ج ِ دَرْ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) نوعی کاج که میوه های مخروطی آن درازتر از میوه های معمولی است . (از گیاه شناسی حسین گل گلاب ص 301).
-
کاج سوزنی
لغتنامه دهخدا
کاج سوزنی . [ ج ِ زَ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) نوعی کاج .
-
کاج کاشفی
لغتنامه دهخدا
کاج کاشفی . [ ج ِ ش ِ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) کاج منسوب به کاشف السلطنه . رجوع به کاج شود.
-
کاج بن
لغتنامه دهخدا
کاج بن . [ ب ُ ] (اِ مرکب ) درخت کاج .
-
کاج خوار
لغتنامه دهخدا
کاج خوار. [ خوا / خا ] (نف مرکب ) سیلی خوار : آسترباف نهالین ممرخ (؟) بوده ای زندنیچی باف گشتی و بغل زن کاج خوار.سوزنی .