کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
کاجسانان پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
Pinales
کاجسانان
واژههای مصوّب فرهنگستان
[زیستشناسی- علوم گیاهی] راستهای از کاجتباران (Pinopsida) که تمام مخروطیان کنونی را در بر میگیرد؛ این راسته پیش از این مخروطیسانان (Coniferales) نامیده میشد؛ صفت بارز همۀ کاجسانان داشتن ساختارهای زایشی معروف به مخروط است
-
واژههای مشابه
-
کاج
واژگان مترادف و متضاد
۱. احول، کاژ، لوچ ۲. تپانچه، سیلی، کشیده ۳. کاش
-
کاج
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) (زیستشناسی) kāj درختی خودرو با برگهای سوزنی و میوۀ مخروطیشکل؛ کاژو؛ ناژو؛ ناجو؛ نوژ؛ نشک.
-
کاج
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [قدیمی] kāj سیلی؛ پسگردنی: ◻︎ مر اورا گشت گردن و سر و پشت / سربهسر کوفته به کاج و به مشت (عنصری: ۳۶۳).〈 کاج خوردن: (مصدر لازم) [قدیمی] سیلی خوردن؛ پسگردنی خوردن.
-
کاج
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) (پزشکی) [قدیمی] kāj = گاج
-
کاج
فرهنگ فارسی عمید
(شبه جمله) ‹کاچ› [قدیمی] kāj کاش: ◻︎ تعبیر چیست؟ یار سفرکرده میرسد / ای کاج هرچه زودتر از در درآمدی (حافظ: ۸۷۶).
-
کاج
فرهنگ فارسی معین
(اِ.) درختی است با برگ های سوزنی که چون یک دفعه نمی ریزند، همیشه سبز به نظر می آیند. از ساقة آن شیرابه ای تراوش می کند که در مجاورت هوا سخت می شود. کاژ، ناژ، نوژ، ناج هم گفته شده .
-
کاج
فرهنگ فارسی معین
(ص .) دوبین ، لوچ . کاچ ، کاژ، کوچ هم گفته شده است .
-
کاج
فرهنگ فارسی معین
(اِ.) پشت گردنی ، سیلی .
-
کاج
فرهنگ فارسی معین
(ق .) کاچ ، کاش ، کاشکی .
-
کاج
لغتنامه دهخدا
کاج . (اِ) پوست سبز بادام و پسته و غیر آنها در تکلم خراسان . (فرهنگ نظام ).
-
کاج
لغتنامه دهخدا
کاج . (اِ) چک . تپانچه . قفا. سیلی . سیلی و گردنی . (برهان ). پس گردنی . پشت گردنی . کشیده . لت : گوئی که منم مهتر بازار نمدهابس کاج خورد مهتر بازار و زبگر. منجیک .مرد را گشت گردن و سر و پشت سر بسر کوفته به کاج و به مشت . عنصری .چون رشوه بزیر زانویش ...
-
کاج
لغتنامه دهخدا
کاج . (اِ) صنوبر. سرو سیاه . ناژ. نوژ. ناج . ناجو.ارزه . نوج (نوح ). شوخ . درخت راتینج . درخت راتینه . شجرةالراتینج . نشک . وُهل . کاز. کاژ. تنوب . نام درختی باشد که آن را به عربی صنوبرالصغار خوانند و آن تخمی است مثلث و سه گوشه ، طعم آن به چلغوزه نزد...
-
کاج
لغتنامه دهخدا
کاج . (اِخ ) دهی از دهستان بخش رزن شهرستان همدان ، واقع در 15هزارگزی جنوب خاوری رزن و 3هزارگزی خاور قروه . جلگه . سردسیر. مالاریائی ، سکنه 1450 تن . آب آن از قنات . محصول آنجا غلات ، انگور. حبوبات ، صیفی . لبنیات . شغل اهالی زراعت و گله داری . صنایع ...