کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
کاجری پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
کاجری
لغتنامه دهخدا
کاجری . [ ج َ ] (اِخ ) ابواحمد محمدبن جعفربن محمدبن عصمة کاجری . وی از اباسهل هارون بن احمدالاسترابادی و اباجعفر محمدبن عبداﷲ الفقیه الهندوانی و ابالفوارس احمدبن محمد جمعةالنسفی و دیگران حدیث شنید. ابوالعیاذ المستغفری از او روایت دارد. وی در رجب سنه ...
-
کاجری
لغتنامه دهخدا
کاجری . [ ج َ ] (اِخ ) ابوسلمةاحمدبن محمدبن عیسی بن سلیمان بن داود کاجری . وی از لیث بن نصر کاجری حدیث شنید و ابوتراب اسماعیل بن طاهر النسفی از او روایت داردو جز وی کسی از او حدیث نشنیده . وی روز جمعه پس از نماز درگذشت و روز شنبه دو روز مانده از ماه ...
-
کاجری
لغتنامه دهخدا
کاجری . [ ج َ ] (ص نسبی ) منسوب به کاجر. رجوع به کاجر شود.
-
کاجری
لغتنامه دهخدا
کاجری . [ ج َ ری ی ](اِخ ) ابومحمد عبدالرحمن بن لیث بن نصربن یوسف بن ابراهیم بن ثابت . وی از پدر خود محمدبن ابی طالب بن زکریا وعبدالمؤمن بن خلق که هر دو نسفی هستند روایت دارد وابوجعفر عبدالملک ابن عبداﷲ الخزاعی الهروی و غیره از او روایت کرده اند. (ا...
-
جستوجو در متن
-
کاجغری
لغتنامه دهخدا
کاجغری . [ غ َ ] (اِخ ) ابواسحاق ابراهیم بن یوسف البارانی . وی از ابوالحسن علی بن ابراهیم ادیب کاجری حدیث کند. (انساب سمعانی ورق 470 ب ).
-
تاجور
لغتنامه دهخدا
تاجور. [ تاج ْ وَ ] (ص مرکب ، اِ مرکب ) این کلمه از تاج (معرب تاگ ) است با مزید مؤخر «ور». بزبان ارمنی تاگاور (تاجور). کنایه از پادشاه . (آنندراج ). شهریار. تاجدار. مَلِک . سلطان . صاحب تاج . تاج گذارده . شاه . بزرگ . معمم . مکلل . مکلله : از این دو...
-
طوق
لغتنامه دهخدا
طوق . [ طَ ] (ع اِ) هرچه گِرد گیرد چیزی را. (منتهی الارب ). هرچه مدور بوده و گرد چیزی برآمده باشد. (منتخب اللغات ). || گردن بند. (منتهی الارب ) (منتخب اللغات ). هرچه در گردن افکنند. (مهذب الاسماء). زیوری که گرد گردن برآرند. حلقه ٔ زر و غیره که بدان گ...