کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
کابین پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
کابین
/kābin/
معنی
مِهر؛ مهریه.
〈 کابین کردن: (مصدر متعدی) [قدیمی] به عقد ازدواج درآوردن؛ نکاح کردن.
فرهنگ فارسی عمید
مترادف و متضاد
۱. صداق، مهریه، مهر
۲. اتاقک
دیکشنری
cubicle, dowry
-
جستوجوی دقیق
-
کابین
واژگان مترادف و متضاد
۱. صداق، مهریه، مهر ۲. اتاقک
-
کابین
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) ‹کاوین› kābin مِهر؛ مهریه.〈 کابین کردن: (مصدر متعدی) [قدیمی] به عقد ازدواج درآوردن؛ نکاح کردن.
-
کابین
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [فرانسوی: cabine] kabin ۱. هریک از اتاقهای کشتی.۲. اتاقکی در جلو هواپیما برای هدایت هواپیما بهوسیلۀ خلبان و کمکخلبان.۳. اتاقکی که بهعنوان رختکن از آن استفاده میشود.۴. اتاقک تلفن عمومی در مخابرات یا معابر.
-
کابین
فرهنگ فارسی معین
[ فر. ] (اِ.) 1 - اتاقکی که از مصالح سبک ساخته شده باشد. 2 - هر یک از اتاق های داخلی کشتی ، جایگاه مخصوص خلبان در هواپیما و مانند آن . (فره ).
-
کابین
فرهنگ فارسی معین
(اِ.) مهر، صداق ، مهریة عروس .
-
کابین
لغتنامه دهخدا
کابین . (اِ) کابین کلمه ٔ فارسی و «کبین » آذری از این کلمه است . بضع. مهر. (دهار). صداق . (مهذب الاسماء). صُدُقَة. نحل . نحله . (منتهی الارب ). دست پیمان . مهریه . شیربها. عقر. (دهار). علیقه . علاقه . (منتهی الارب ). کاوین . (مهذب الاسماء). صَدُقَة. ...
-
کابین
دیکشنری فارسی به عربی
حجرة , مهر
-
واژههای مشابه
-
گران کابین
لغتنامه دهخدا
گران کابین . [ گ ِ] (ص مرکب ) زنی که مهر او بسیار باشد. زنی که با مهر افزون به شوی رود. گران مهر. سنگین مهر : غریب باشد هم زشت و هم گران کابین .رضی الدین نیشابوری .
-
کابین بستن
فرهنگ فارسی معین
(بَ تَ) (مص ل .) ازدواج کردن .
-
کابین کردن
فرهنگ فارسی معین
(کَ دَ) (مص م .) عقد کردن ، به نکاح درآوردن .
-
کابین دادن
لغتنامه دهخدا
کابین دادن . [ دَ ] (مص مرکب ) مهر دادن . مهریه دادن .
-
کابین کردن
لغتنامه دهخدا
کابین کردن . [ ک َ دَ ] (مص مرکب ) نکاح کردن . به عقد ازدواج درآوردن . به مهر دادن : مهر المراءة مهراً؛ کابین آن کرد و داد کابین آن را. (منتهی الارب ) : بباید علی الحال کابینش کردبیرزد به کابین چنین دختری .منوچهری .
-
کابین خواستن
لغتنامه دهخدا
کابین خواستن . [ خوا / خا ت َ ] (مص مرکب ) طلب مهر: تمهیر؛ کابین خواستن و کابین ساختن . (منتهی الارب ).
-
کابین نامه
لغتنامه دهخدا
کابین نامه . [ م َ / م ِ ] (اِ مرکب ) قباله ٔ نکاح . عقدنامه .